رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 16
هردو روی یه پل مرتفع بدون تردد نشسته بودیم و از اون بالابالاها اطراف و گاهی پایین رو نگاه میکردیم . دست بردم زیر مقنعه و تکه دستمالی که روی زخم گردنم گذاشته بودمو برداشتم و بعد با دیدن خون روی سفیدی دستمال هینی کشیدمو گفتم: -ای مهرداد وحشی.ببینش…خوب نگاش کن….ببین چیکار کردی تو با گردن من؟