رمان دختر نسبتاً بد (بهار ) Archives - صفحه 8 از 9 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دختر نسبتاً بد (بهار )

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 16

  هردو روی یه پل مرتفع بدون تردد نشسته بودیم و از اون بالابالاها اطراف و گاهی پایین رو نگاه میکردیم . دست بردم زیر مقنعه و تکه دستمالی که روی زخم گردنم گذاشته بودمو برداشتم و بعد با دیدن خون روی سفیدی دستمال هینی کشیدمو گفتم:     -ای مهرداد وحشی.ببینش…خوب نگاش کن….ببین چیکار کردی تو با گردن من؟

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 15

  صدای زنگ که توی خونه پیچید فورا نیم خیز شدم. هیچی تنم نبود.پتو رو تا زیر گلوم بالا آوردم و موهام رو دادم بالا. نگاهم رفت پی در…اولش فکر کردم خواب دیدم یا یه چیزی تو این مایه ها اما یکم که گذشت بیشتر هوشیار شدم. نگاهی به ساعت انداختم.چون تو اون حالت گیج خواب باخودم به تنها نتیجه

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 14

  هرچند دقیقه یکبار میرفتم سمت پنجره و نگاهی به بیرون مینداختم. استرس نداشتم اما دلیلی هم نمی دیدم که بخوام ببینمش. پگاه که کنار بخاری دراز کشیده بود و با گوشیش بازی میکرد گفت:     -میگمااا….اونی که تورو اینجوری بیقرار کرده وقتی برسه اینجا خودش یه بوقی یه اِهنی یه اُهنی میکنه…بیا بشین!     نمیدونم هوا واقعا

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 13

  گاهی وقتها دغدغه ی بعضی از آدمهای اطرافم برام مسخره بود. مشکلاتشون رو که با مشکلاتم مقایسه میکردم از شدت تاسف زیاد به خنده میفتادم. نمونه اش همین پگاه….غرق پول بود و به فرار فکر میکرد.من اگه کانون گرم خانوادمون ازهم نپاشیده بود شاید هیچوقت پا تو زندگی دخترخاله ام نمیکردم حالا هرچقدرهم که شیفته ی تیپ و شخصیت

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 12

  دوسه تا مانتو عوض کردم تا بالاخره یکیش به دلم نشست. یه مانتوی زرشکی که میتونستم با کتونی های زرشکی رنگ و یه شال مشکی ستشون کنم. ترکیب خوبی بود و از خودم راضی بودم. ادکلنی که مهرداد برام خریده بود رو برداشتم و به مچ دستها، گردن و مانتوم زدم. تلفنم که روی میز لغزید فهمیدم که بازهم

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 11

    کاملا نامطمئن از اینکه ممکن کسی درو به روم باز کنه دکمه زنگ رو فشار دادم.آخه تقریبا مطمئن بودم که نوشین یا مطب یا پیش دوستاش و مهرداد هم کارخونه اما در کمال تعجب صدای نوشین رو از پشت ایفون تصویری شنیدم:     -سلام عزیزم…تو مگه کلید نداری!؟؟     پشت سرمو خاروندم و با شرم گفتم:

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 10

    پلکهای بهم چسبیده شده ام رو، آهسته ازهم باز کردم و به صورت مهرداد که رو به روم بود خیره شدم…. دوست داشتم لمسش کنم اما میترسیدم بیداربشه…. ساعت ده کلاس داشتم و نمیتونستم اونجوری باخیال راحت تو بغل مهرداد بخوابم. موهامو از روی چشمام کنار زدم و بعدآهسته نیم خیز شدم.   لباسهام تنم نبودن …پتورو کنار

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 9

    به محض اینکه پامو از خونه بیرون گذاشتم شماره ی مهرداد رو گرفتم.بوق اولو نخورده بود که صدای عصبیش تو گوشهام پیچید:     -تو کجا بودی هان!؟ چرا جواب تلفنهای منو نمیدادی بهار!؟ چرا هرچقدر زنگ میزدم رد تماس میدادی!؟ چرا آنلاین نیستی اصلا!؟     یه بند مواخذه میکرد و امون جواب دادن نمیداد.چرا چرا هاش

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 8

  رو به روی هم نشسته بودیم و مثل یه زوج واقعی صبحانه میخوردیم! حسش و مزش شیرین بود.راستش من حسادت میکردم به نوشین که مهرداد رو داره…حتی اگه واقعا نداشته باشه! نمیشد گفت اختلاف و بی میلیشون نسبت به هم برمیگرده به سن و سالشون و اختلافی که این وسط وجود داره ….بداخلاقی های اونا باهم فقط سر یه

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 7

    گرچه دستهام تو دست استاد بود و آهسته باهم می رقصیدم اما حتی تو اون لحظه هم باور نمیکردم واقعا دارم با اون می رقصم….با استاد حاتمی….! ممکنه بعدش دیگه حتی نتونم سر کلاس درست و حسابی تو چشماش نگاه کنم حتی با وجود اینکه چند واحد بیشتر باهاش برنداشته بودم!!! مدام سرم پایین.بود….همین شرم نسبتا بیخودی، البته

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 6

  میز رو چیدم… باید از هر کاری برای پرت و منحرف کردن ذهنم استفاده میکردم‌،باید برای خودم مشغله های مختلف درست میکردم‌ تا یادم نیفته چه کار کثیفی انجام دادم…. نوشین پرسید:     -کمک نمیخوای !؟     -ظرف سالاد رو از توی یخچال دربیار…فقط همین….   -وای…سالاد شیرازی هم درست کردی !؟ دمت گرم !    

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 5

#پارت_۴۱           مهردادنمیخواست فرصت فکر کردن به من بده…. یه جورایی همه چیز رو یه جوری کنار هم چیده بود که منو بزاره تو عمل انجام شده…. اما…خیلی زود هم اینو گرفت که منم چندان حس بدی بهش ندارم….     چون لبخند زد …نفس آرومی کشید و گفت:       -پس تو هم دوستم

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 4

  با اون صدای بم و اغواگرش گفت:     -مثلا چجوری اجازه نمیدی!؟؟؟     فاصله ی کمش باعث شده بود سکوت کنم.آخه فکر کنم هرکس دیگه ای هم جای من بود همینقدر دستپاچه میشد…دلیلشم این بود که این بشر یکم زیادی جذاب بود..حتی یه لحظه پشیمون شدم از اینکه چرا اون حرف رو زدم…ولی درنهایت گفتم:    

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 3

  شمیم حوله رو از کف آشپزخونه برداشتن و با بالا انداختن شونه هاش گفت:     -اصلا به من چه! هر بلایی سرش میاری بیار!     با بهت و ناباوری به اون دختر پررو و حقیر نگاه کردم….حالم از وقاحت اون و سادگی خودم بهم خورد.نباید به این سادگی بهش اعتماد میکردم.نباید ندیده و نشناخته میومدم اینجا….حالا چجوری

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 2

      آه غلیظی از میون لبهام بیرون پرید…دستامو روی شونه هاش گذاشتمو گفتم: -کی گفته فقط با سکس میشه میزان عشق رو ثابت کرد؟ لبمو با دندوناش کشید و گفت: -تو تنها دختری بودی که هیچوقت اجازه نمیدادی بیشتر از حد معمول لمست کنم.این واسه من فقط یه معنی میده..اینکه دوستم نداری… اصلا نمیفهمیدمش…با حرکاتش تحریکم میکرد و

ادامه مطلب ...