رمان در میان آتش و خون پارت 8

رمان در میان آتش و خون پارت 8

5 دیدگاه
  #تیئو چشمان قهوه ای ش درخشیدند. – ممنون تیئو، عاشقتم عاشقتم عاشقتم! از خنده چشمانم پر از اشک شده بود. – پس یعنی اگه قبول نمی کردم، دوستم نداشتی؟…
رمان در میان آتش و خون7

رمان در میان آتش و خون پارت 7

4 دیدگاه
#لئو با وجود اینکه یک هفته از آمدنم به اصطبل سلطنتی نگذشته بود، مایک به من اعتماد کرده بود و مرا برای خریدن آذوقه به دکان مخصوص خار و بار…
رمان در میان آتش و خون پارت 4

رمان در میان آتش و خون پارت 4

2 دیدگاه
# لیندا نور مشعل ها از دور نمایان بود. پیچ تاب آتش مرا یاد خودم می انداخت، زندگی ای که من داشتم شبیه به رویاهای دوران کودکی ام نبود. در…
رمان در میان آتش و خون پارت 3

رمان در میان آتش و خون پارت 3

7 دیدگاه
#لئو به مادیان سفیدی که مقابلم بود نگاهی انداختم. – داری چیکار می کنی پسر؟ چرا برو بر داری نگاش می کنی سماشو نعل بزن دیگه. حواسم را جمع کردم.…
رمان در میان آتش و خون پارت 2

رمان در میان آتش و خون پارت 2

7 دیدگاه
  با شنیدن این حرف من، میرا هین بلندی کشید. – تو نباید این حرفو بزنی. اگه دایه یا مادرت بشنون چی؟ سپس سرش را برگرداند تا از تنها بودنمان…