رمان دونی

دسته‌بندی: رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت آخر

        یکم فکر کردم و گفتم :   – نمی دونم . تا حالا نداشتم و دربارش هم حرف نزده بودیم .   – آهان.   روش رو برگردوند.   – الان حس می کنی راضی نیستی ؟   – الان مهم نیست چه حسی دارم .   – نه بگو.   – ولش کن.   –

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 118

        داشتم با قاشق هات چاکلت رو هم می زدم که صدای علی اومد   – الان بیست دقیقس داری با اون ور می ری . نمی خوای حرف بزنی دختر؟   نگاش کردم . خیلی حرف تو دلم بود .   ولی نمی دونستم چی بگم و از کجا شروع کنم   – چرا می خوام

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 117

        – گریه نکنید زن عمو. بمیرم الهی.   – خدا نکنه.   -مازیار بر می گرده. و من مطمئنم وقتی برگرده از بلاتکلیفی درتون میاره   – چی بگم. امیدوارم.   یکم که آروم شد گفت :   خب دخترم ببخشید. میون حرفت پریدم.   داشتی می گفتی. الان مازیار منو قبول می کنی؟   باز

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 116

        _از روز بعد چنان تیپی زدم که سابقه نداشت.   کلی هم عطر رو خودم خالی کردم. الان یادم میاد خندم میگیره.   خلاصه که بازم دیدمش. ولی این بار عزمم رو جزم کردم و سلام کردم.   اونم متوجه تغییرم شد.   بازم اومد سمتم. ولی این بار گفت شلوغه. بریم جای خلوت.   منم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 115

    خندید و گفت : خیلی هم مطمئن نباش   توی محیط کار خیلی چیزا هست که آدم رو عاصی و خسته می کنه.   حتی همین همکار ها.   آهی کشیدن و گفتم : درسته می فهمم.   رسیدیم توی پارکینگ.   گفت : ماشین آوردی؟ _ نه. _ خب خوبه.   رفت سمت یه شاسی بلند مشکی

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 114

  _ نیاز دارم تو خلوت با خودم و زندگیم کنار بیام.   برم سر کار. کار رو شروع کنم. وخودمو سرگرم کنم.   نمی تونم الان به فرد دیگه ای فکر کنم. زیر لب گفتم :   جز مازیار. امیدوار بودم که نشنیده باشن.   و خوشبختانه نشنیدن. بابام یکم نصیحتم کرد.   وقتی صحبت هامون تموم شد همه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 113

    دیگه تصمیم گرفتیم بریم از اتاق بیرون.   جلوی در بودیم که گفت : الان چی بهشون بگیم؟   یکم فکر کردم و گفتم :   اینکه اینقدر طول کشید می تونه بهونه خوبی باشه   واسه اینکه حسابی حرف زدیم و یه تفاهم نرسیدیم.   _ شاید. پس بریم ببینیم چی میشه.   درو باز کرد و

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 112

  _ خب… بریم داخل؟ نگاهی بهش انداختم و گفتم :   بله بفرمایید. _ اول شما بفرمایید.   دیگه تعارف تیکه پاره نکردم و من جلوتر رفتم.   رفتم گلا رو گذاشتم توی ظرف آب که خشک نشن به سرعت.   بعدشم خواستم بیام که مامانم گفت :   دخترم؟ چند تا چایی بریز بیار   همیشه از این

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 111

    یه نگاهی به خودم توی آینه انداختم و رفتم بیرون.   مامانم داشت کاراش رو می کرد هنوز خودش آماده نشده بود   تا خواست شروع کنه به غر زدن منو دید.   وایساد. خوب سر تا پام رو برانداز کرد. انگار نتونست ازم ایراد بگیره.   بعد چشم غره رفت و گفت : یه وقت نیای کمکم.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 110

    سعی کردم اون شب رو به چیزی فکر نکنم.   و فقط کنار مامانم باشم. و لذت ببر م.   از زندگی. از بودن. از نفس کشیدن   از داشتن خانواده. از هرچی که داشتم. فقط لذت ببرم.   همین. چون فکر و خیال زیاد آدم رو پیر می کرد   جلوی کار و فعالیت رو می گرفت.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 109

    سکوت کردم. ادامه داد :   الانم قرار نیست کسی بیاد برت داره ببره.   فقط اجازه گرفتن بیان خواستگاری. یکم حرف بزنیم. یه آشنایی صورت بگیره.   ته تهش اینه که میگی نمی خوام و می رن   _ مامان بببین من همین الانم میگم نمی خوام.   حرصش گرفت و گفت : چه زبون نفهمی تو

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 108

    _ الان که دیگه به ثبات رسیدی. تکلیف زندگیت معلوم شده   مدرکت رو گرفتی. داری واسه کار اقدام می کنی.   دیگه مشکل چیه الحمدلله که با حال روحیت هم کنار اومدی   خواستم بگم نه کنار نیومدم. ولی پشیمون شدم.   بهتر بود اونا رو کمتر درگیر کنم.   سر تکون دادم. نفس عمیقی کشیدن و

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 107

      مازیار قبل رفتنش بهم یه پیام داد.   و گفت که دیگه داره می ره. دلم خیلی گرفت.   نتونستم مقاومت کنم و چیزی نگم.   براش نوشتم : مراقب خودت باش.   اونم در جواب لبخند و قلب برام فرستاد. خیلی بی قرار شدم.   ولی خب درست نبود. بلند شدم رفتم خودمو سرگرم کنم  

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 106

      _ کاش می شد بیشتر پیشم بمونی.   _ نمیشه دیگه. باید برم.   _ باشه. مراقب خودت باش.   خواستم پیاده شم. که یهو سوالی به ذهنم رسید و برگشتم.   _ کی می ری؟ _ کجا؟ _ ماموریت؟   یکم مکث کرد و گفت :احتمالا پس فردا.   _ چقد طول می کشه؟ _ اصلا

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 105

      _ ولی الان هم نمی تونم با قطعیت جواب بدم که می تونم باهات ادامه بدم یا نه.   همین. چیز بیشتر ازم نخواه.   یکم خیره نگاهم کرد. اونقدر نگاهش عمیق بود که معذب شدم.   ولی چیزی نگفتم. آخرش خودش دست کشید.   معلوم بود کلافس.   با نفس عمیق کشیدن سعی داشت کنترلش کنه.

ادامه مطلب ...