رمان عشق صوری پارت آخر12 ماه پیش43 دیدگاه بهتره که مستقل زندگی کنم…برای خودم بهتره. چون خودم میخوام…چون این اون چیزیه که دلم میخواد واسم اتفاق بیفته….مستقل شدن برای کسی با شرایط من ضروریه. و…
رمان عشق صوری پارت 27112 ماه پیش13 دیدگاه -من اونو پیدا نکردم.اون منو پیدا کرد… شهره با نگاه هاش بهم میفهموند حاضره همینجا منو خفه کنه و بکشه آخه از چشمهاش خشم و نفرت میبارید.…
رمان عشق صوری پارت 27012 ماه پیش4 دیدگاه “فقط خودم میتونم خودمو از این جهنم نجات بدم..فقط خودم نجات دهنده خودمم… نجات دهنده من نه دیگرون” صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم. زودتر از…
رمان عشق صوری پارت 26912 ماه پیش5 دیدگاه با گفتن یه آهان که نشون از متوجه شدنم میداد سرم رو تکون دادم و بعد هم پرسیدم: -تو هم میری !؟ شوخ طبعانه گفت: -اگه تو بخوای تا…
رمان عشق صوری پارت 26812 ماه پیش2 دیدگاه سمت من کج کرد. منم به سمتش رفتم و بعد همدیگرو درآغوش گسیدیم. محکم بغلم کرد و گفت: -شیداااا….نمیدونی چقدر خوشحالم که اومدی! چشمهامو بستم و دستشمو پشت…
رمان عشق صوری پارت 26712 ماه پیش8 دیدگاه کلافه و خسته ازش فاصله گرفتم و سمت آینه رفتم. انگشتهام از شدت خشم می لرزیدن و قلبم تند تند میزد. پیرم کرد این مرد. پیرم کرد با رفتارها…
رمان عشق صوری پارت 26612 ماه پیش4 دیدگاه با وجود اون موهای مزاحم نم دارم، سرش رو برد تو گلوم و زبونشو روی پوست گردنم کشید. قلقاکم شد واسه همین شونه هام رو جمع کردم و…
رمان عشق صوری پارت 26512 ماه پیش7 دیدگاه گوشی رو از لای انگشتهاش بیرون کشیدم و با نشون دادن یکی از مدلها گفتم: -ولی تو نگران نباش.ببین…من یه میکاپ ساده انتخاب کردم.من…
رمان عشق صوری پارت 26412 ماه پیش3 دیدگاه وقتی از حمام اومدم بیرون اون همچنان ولو بود رو تخت درحالی که پاهاش روی زمین بودن و کفشهاش به پاش! حاضر بودم شرط ببندم…
رمان عشق صوری پارت 2631 سال پیش9 دیدگاه چون پرده ی پلاستیکی رو از داخل نکشیده بودم وقتی داشتم دوش میگرفتم کاملا در معرض دیدش بودم. چشمهاش رو وا کرد. دستهاش رو گذاشت زیر…
رمان عشق صوری پارت 2621 سال پیش6 دیدگاه بیشتر وسایلم رو خودش برداشت و به دنبالم اومد. مامان که امشب به جای شنیدن حرفهای خوب کلی تیکه ازش شنیده بودم باز شکل و شمایل یه…
رمان عشق صوری پارت 2611 سال پیش1 دیدگاه تااینو گفتم سرش رو با افسوس و تاسف به حالم تکون داد. یه پوزخند صدا دار زد و بعد هم سرش رو آورد جلو و گفت: …
رمان عشق صوری پارت 2601 سال پیش13 دیدگاه در جعبه ی سفید رنگ تور رو که یه پاپیون طلایی خوشگل روش بود رو وا کردم و جعبه ی سفید رنگ رو به سمت مامان گرفتم و…
رمان عشق صوری پارت 2591 سال پیش8 دیدگاه صدای فروشنده از پشت در گند زد به همچی. یا شاید بهتر بود بگم مارو به خودمون آورد. مایی که از مکان نامناسب قصد انجام کارای خاکبرسری داشتیم!…
رمان عشق صوری پارت 2581 سال پیش15 دیدگاه با بی طاقتی تور رو داد بالا. میدونستم انجام همچین کاری تو همچین مکانی شرم آوره و خجالت باره اما کی میتونست شهرام رو از انجام کاری که…