رمان عشق صوری پارت آخر23 آذر 140139 دیدگاه بهتره که مستقل زندگی کنم…برای خودم بهتره. چون خودم میخوام…چون این اون چیزیه که دلم میخواد واسم اتفاق بیفته….مستقل شدن برای کسی با شرایط من ضروریه. و…
رمان عشق صوری پارت 27123 آذر 140113 دیدگاه -من اونو پیدا نکردم.اون منو پیدا کرد… شهره با نگاه هاش بهم میفهموند حاضره همینجا منو خفه کنه و بکشه آخه از چشمهاش خشم و نفرت میبارید.…
رمان عشق صوری پارت 27022 آذر 14014 دیدگاه “فقط خودم میتونم خودمو از این جهنم نجات بدم..فقط خودم نجات دهنده خودمم… نجات دهنده من نه دیگرون” صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم. زودتر از…
رمان عشق صوری پارت 26922 آذر 14015 دیدگاه با گفتن یه آهان که نشون از متوجه شدنم میداد سرم رو تکون دادم و بعد هم پرسیدم: -تو هم میری !؟ شوخ طبعانه گفت: -اگه تو بخوای تا…
رمان عشق صوری پارت 26821 آذر 14012 دیدگاه سمت من کج کرد. منم به سمتش رفتم و بعد همدیگرو درآغوش گسیدیم. محکم بغلم کرد و گفت: -شیداااا….نمیدونی چقدر خوشحالم که اومدی! چشمهامو بستم و دستشمو پشت…
رمان عشق صوری پارت 26721 آذر 14018 دیدگاه کلافه و خسته ازش فاصله گرفتم و سمت آینه رفتم. انگشتهام از شدت خشم می لرزیدن و قلبم تند تند میزد. پیرم کرد این مرد. پیرم کرد با رفتارها…
رمان عشق صوری پارت 26621 آذر 14014 دیدگاه با وجود اون موهای مزاحم نم دارم، سرش رو برد تو گلوم و زبونشو روی پوست گردنم کشید. قلقاکم شد واسه همین شونه هام رو جمع کردم و…
رمان عشق صوری پارت 26517 آذر 14017 دیدگاه گوشی رو از لای انگشتهاش بیرون کشیدم و با نشون دادن یکی از مدلها گفتم: -ولی تو نگران نباش.ببین…من یه میکاپ ساده انتخاب کردم.من…
رمان عشق صوری پارت 26410 آذر 14013 دیدگاه وقتی از حمام اومدم بیرون اون همچنان ولو بود رو تخت درحالی که پاهاش روی زمین بودن و کفشهاش به پاش! حاضر بودم شرط ببندم…
رمان عشق صوری پارت 2636 آذر 14019 دیدگاه چون پرده ی پلاستیکی رو از داخل نکشیده بودم وقتی داشتم دوش میگرفتم کاملا در معرض دیدش بودم. چشمهاش رو وا کرد. دستهاش رو گذاشت زیر…
رمان عشق صوری پارت 2623 آذر 14016 دیدگاه بیشتر وسایلم رو خودش برداشت و به دنبالم اومد. مامان که امشب به جای شنیدن حرفهای خوب کلی تیکه ازش شنیده بودم باز شکل و شمایل یه…
رمان عشق صوری پارت 2611 آذر 14011 دیدگاه تااینو گفتم سرش رو با افسوس و تاسف به حالم تکون داد. یه پوزخند صدا دار زد و بعد هم سرش رو آورد جلو و گفت: …
رمان عشق صوری پارت 26029 آبان 140113 دیدگاه در جعبه ی سفید رنگ تور رو که یه پاپیون طلایی خوشگل روش بود رو وا کردم و جعبه ی سفید رنگ رو به سمت مامان گرفتم و…
رمان عشق صوری پارت 25922 آبان 14018 دیدگاه صدای فروشنده از پشت در گند زد به همچی. یا شاید بهتر بود بگم مارو به خودمون آورد. مایی که از مکان نامناسب قصد انجام کارای خاکبرسری داشتیم!…
رمان عشق صوری پارت 25818 آبان 140115 دیدگاه با بی طاقتی تور رو داد بالا. میدونستم انجام همچین کاری تو همچین مکانی شرم آوره و خجالت باره اما کی میتونست شهرام رو از انجام کاری که…