رمان فئودال Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان فئودال

رمان فئودال

رمان فئودال پارت 62

            – مرسی که هستی داداش!   یاسر لپ سرخ گلین را کشید، گلین ابرو هایش را درهم کشید و به یاسر گفت:   – نکن… همینجوریشم سرخه ، شبیه دلقکم میکنی !   یاسر آرام خندید ، دخترک سفید زیادی زیبا بود. از نظرش کسی زیباتر از خواهرش وجود نداشت.   – داداش؟  

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 61

            – پسر؟ من از تو… پسر دارم؟   گلین عصبی مشت های کوچک و بی جانش را به سینه ی ستبر مرد زد ، فریاد کشید انگار به جنون رسیده باشد. هورمون هایش انگاری جابه جا شده باشند. اما حق داشت. اورا ناجوانمردانه بیرون کرده بودند ، نمی‌توانستند او را ببخشد، قبلا فکر میکرد

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 60

            در خانه‌ی خیر الله را زد و صدایش را بالا برد.   – گلین؟ گلین؟   خیرالله با شنیدن صدای نریمان اخم کرد ، دوست داشت برود و سیلی محکمی به گوشش بزند. در را باز نکرد ، صدای پریشانِ نریمان باز هم بلند شد.   – گلین… غلط کردم. نفهمیدم… من چیزیو که

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 59

            نریمان از خانه بیرون زد ، با ماشین میرفت.   – سوییچ‌و بده.   سوئیچ را از راننده گرفت و خودش پشت رول نشست. هربار که تصویر گلین جلوی چشمانش می آمد به خود لعنت میفرستاد چگونه توانسته بود او را بیرون کند ؟ استارت را زد و ماشین را به حرکت در آورد

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 58

            – اینارو کی بهت گفته ؟ دروغه محضه خان . من همچین کاری نکردم ، دارن تهمت میزن.   با حرص قهقه زد ، خواست سیلی بعدی را بزند که صدای فیروزه بانو بلند شد.   – از کی تاحالا تو این خونه دست رو زن بلند میشه؟ نریمان !   صدای فیروزه انقدر

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 57

            نریمان جلو رفت، عصبانیت از صورتش می‌بارید. یقه ی مرد را چنگ زد ، بین دندان های کلید شده غرید:   – درست حرف بزن ببینم! قسطی حرف نزن ، عصبی ام نکن مرد !   مرد با ترس به چشم های سرخ نریمان‌نگاه کرد، نریمان او را با حرص کنار زد و رهایش

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 56

          – من برم بخوابم.   افسانه با هیجان از جا بلند شد، دخترک انگار زیادی عجله داشت.   – منم بیام‌   سرش را تکان داد ، زود تصمیم گرفته بود اما باید از جایی شروع میکرد‌. مجبور بود خودش را به فراموشی بدهد، شاید بودن با افسانه حالش را خوب کند. از پله ها

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 55

            متعجب به نریمان خیره شد، یعنی موفق شده بود؟ زبانش را روی لب های خشکش کشید و زمزمه کرد:   – چی؟ و.. واقعاً؟   نریمان انگار گرمش بود ، راضی نبود به کسی جزء گلین دست بزند اما باید خود را راضی میکرد که گلین تمام شده است، یک زن خیانتکار که در

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 54

            – اونم حل میکنیم آقا     نریمان سرش را تکان داد، برای سال دیگر میخواست معلم ها را بیشتر کند فعلاً زود بود باید میدید شروع چگونه است. اگر استقبال زیاد باشد یک معلم زن و یک معلم مرد دیگر استخدام می‌کردند. معاون و مدیر هم مانده بود ! دستی به صورتش کشید

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 53

            – گفتن مکتب داره آماده میشه، آره داداش؟   نریمان به او نگاه کرد ، آبمیوه‌ی پرتقال تازه را نوشید. عادتش بود که سر میز صبحانه آبمیوه باشد.   – آره،  چرا؟   نارین لبش را روی هم فشرد، در حد خواندن و نوشتن بلد بود، میخواست بیشتر بداند. مثلاً پزشک شود.   –

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 52

            – نمیدونم جونِ تو ! شایدم میدونم و نیاز به شنیدن دارم.   نریمان آرام خندید ، قیصر مرد خوبی بود، کسی که می‌توانست زندگی خراب شده ی یک دختر را از نو بسازد و نگذارد که دیگر آوار شود.   – هر آدمی شانس زندگی دوباره رو داره. درسته اون دختر قبل تو

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 51

            پسرها سفره را پهن کردند، قیصر سبزی را چنگ زد و یک مشت سبزی در دهانش چپاند، اعتقاد داشت سبزی باید دهان آدم را پر کند وگرنه سبزی که کم باشد لذت نمی‌دهد.   – بز که نیستی قیصر ! آروم بخور یواش. سهم خودته داداش!   قیصر ارام خندید ، مادرش گوشت و

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 50

            – همین کارارو کردی اون دختر بهت خیانت کرد ! نمیدونی مردونگی یعنی چی! اصلا چه معلوم بااون دختره مثل من نمیکردی !   نریمان با پشت دست به دهان دخترک کوبید. حرف هایش برایش سنگین تمام شده بود، او برای گلین کم نگذاشته بود، حقش خیانت نبود، نبود !   – دهنت‌و ببند.

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 49

            – دستت درد نکنه بی بی ، اطلاعات خوبی بهمون دادی!   بی بی آسیه لبخندی زد، دستش را روی زمین گذاشت و به سختی از جا بلند شد، پیر شدن سخت بود.   – من برم به گلین سر بزنم.   یاسر و خیرالله از او تشکر کردند. می‌دانستند که گلین به وجود

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 48

          خیرالله از پسرش پرسید:   – اون آدم… چجوری میتونیم پیداش کنیم؟   نفسش را پر ضرب بیرون داد، برای هردو سخت بود حرف زدن، می‌دانستند گلین در حالی نبود که بنشیند و در مورد آن مرد حرف بزند.   – نمیدونم، باید از جزئیات صورتش بفهمیم. کافیه بدونیم چه شکلی بوده، من مشخصاتش‌و میفرستم

ادامه مطلب ...