رمان فئودال پارت 35
مرد جلو آمد و مقابلش ایستاد. دست جلو برد که گلین هینی کشیده عقب رفت. اخمهایش در هم کشیده شد، دوباره دست پیش برد: _ نترس نمیخورمت. پایین چارقد بزرگش را گرفت و به مثال حوله، دستانش را خشک کرد. سپس موهای روی پیشانی ریختهاش را هم عقب داد و با لبخند