دسته‌بندی: رمان فئودال

رمان فئودال

رمان فئودال پارت 5

        برای لحظه‌ای زمان ایستاد، قلبش نزد، نفس نکشید، رنگ سرخ همیشگی لب‌هایش کمرنگ شد، ذهنش جملات فیروزه‌بانو را هلاجی میکرد و امان که هلاجی نمیشد!   چند لحظه گذشت، حاجیه سلطان کمی به جلو خم شد: _ خوبی دخترجان؟   نگاهش با چندبار پلک زدن از فیروزه‌بانو گرفته شد، به حاجیه‌سلطان نگاهی انداخت و لبخندی به

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 4

        حلقه‌ی دستانش به دور کمرش تنگتر شد: _ کی میخواد خلاف من کاری کنه تاج سر نریمان؟ هوم؟ من به تو نگفتم وقتی پیش منی نگو ارباب؟ انقد زود یادت رفت؟   لب به دندان کشید و گونه‌های گاگونش سرخ‌تر شد از خجالت:   _ ول لباتو ببینم…   انگشتش روی چانه‌ی گلین نشست و لطافت

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 3

      از جا برخاست و عصبی پیراهنش را صاف کرد: _ نمیتونی منو به کاری مجبور کنی باباخان، نمیتونی منو سر سفره‌ای بذاری که قراره زنی جز گلین کنارم بشینه!   پشت کرد تا از آنجا بیرون برود اما ضربه‌ی مهلک کلام خان، همانند گرز رستم بر سرش کوبیده شد:   _ اگه با افسانه وصلت نکنی، گلین

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 2

      وانِ آب داغ را آماده کرده بود. دیگر توانِ راه رفتن از این پله هارا نداشت. هِن هِن کنان، پله هارا بالا رفت و به درِ اتاقِ نریمان رسید.   با چند تَقه اذنِ ورود خواست.   – آقا، دور سرتون بگردم، آسیه ام! حمام امادست. تشریف بیارین پایین تا خدمت برسیم.   صدایش زد که به

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 1

    دستش به زور به  توتِ قرمز رسید. با لبخندِ دلنشین آن را چید و در دهانش گذاشت. مزه‌ی ترش و شیرین‌اش، دلش را مالش داد و سرشار از حس خوب شد.   توتِ قرمزی نوکِ شاخه‌ی درخت بود، دست دراز کرد برای چیدنش…. اما همان لحظه دستی دورِ کمرش حلقه شد. ترسیده سر جای‌اش ایستاد. ضربان قلبش بالا

ادامه مطلب ...