رمان ماهرخ پارت 1122 روز پیشبدون دیدگاه از حرف مرد عصبانی تر شدم و با قلدری گفتم: من خودم اومدم آمار بگیرم اونوقت تو آمار من و می خوای…؟! مرد ابروهایش…
رمان ماهرخ پارت 1116 روز پیش2 دیدگاه بهزاد نگاهش میخ خنده دخترک شد. این بار خم شد و لبش را بوسید. -میخوام بیام خواستگاریت…! ترانه با تردید گفت: مطمئنی…؟! بهزاد سر تکان…
رمان ماهرخ پارت 1101 هفته پیش2 دیدگاه -می دونم که تو و اون داداش بی معرفتم همه چیز رو بهم نگفته…! شهریار خندید: حاج عزیز کی همه چیز رو گفته که این…
رمان ماهرخ پارت 1091 هفته پیش2 دیدگاهگ مهراد یک مریض روانی سادیسمی بود که هنوز هم با دیدن ماهرخ دوست دارد او را اذیت کند که نه او و نه شهریار هرگز نمی…
رمان ماهرخ پارت 1082 هفته پیشبدون دیدگاه ترانه جا خورد: من…؟! مگه من می خوام عروس بشم…؟! – رابطه ات با بهزاد اصلا درست نیست…! ترانه کمی در جایش جا…
رمان ماهرخ پارت 1072 هفته پیش1 دیدگاه مهوش به دفاع از خود گفت: هرچی باشم، اینقدر ذلیل نمیشم که خودم پیش قدم بشم…! ماهرخ ابرویی بالا انداخت: به ذلیل بودن نیست،…
رمان ماهرخ پارت 1062 هفته پیشبدون دیدگاه با این حرفش اخم هایم درهم شد. من آمادگی لازم برای یک زندگی مادام العمر نداشتم… -من نمی خوام عقد کنیم…! شهریار دستش بالا…
رمان ماهرخ پارت 1053 هفته پیش2 دیدگاه شهیاد چشم در حدقه چرخاند: به من چه؟ اونی که کیفش و میبره غلطش هم می کنه…! من فقط از کلیدی که بهزاد داده بود استفاده…
رمان ماهرخ پارت 1043 هفته پیشبدون دیدگاه -نمی تونم حاج عزیز رو شماتت کنم چون خودم حاضرم برای ماهرخ جون بدم…! ماه منیر با سر حرفش را تایید کرد. -عقدش کن…
رمان ماهرخ پارت 1033 هفته پیش1 دیدگاه حاج عزیز اخم کرد و ماهرخ در حالی که به شانه شهریار تکیه داده بود، گفت: بزار حرفاش رو بزنه، من حالم خوبه…! شهریار بهش…
رمان ماهرخ پارت 1024 هفته پیش1 دیدگاه ماهرخ از زور خشم می لرزید و این اصلا برایش خوب نبود. ماه منیر و صفیه با شنیدن صدای این دو به سالن آمدند و…
رمان ماهرخ پارت 1014 هفته پیش1 دیدگاه در کسری از ثانیه ها چشمان بهزاد به خون نشست. با دستانش پهلوی ترانه را چنگ زد و محکم فشرد. -چی گفتی…؟! ترانه رنگ باخت.…
رمان ماهرخ پارت 1001 ماه پیش3 دیدگاه شهریار خنده اش گرفت. دخترک پررو…! رو به صفیه گفت: صفیه خانوم لطفا یه غذای مقوی براش درست کنین، به زور آب قند نشسته و…
رمان ماهرخ پارت 991 ماه پیشبدون دیدگاه با حرف هایش حال ماهرخ را بدتر کرد که ناله ای از لبانش خارح شد و پر احساس و پر از خواهش نام شهریار را زمزمه کرد:…
رمان ماهرخ پارت 981 ماه پیش3 دیدگاه -ماهرخ جان مادر بخور جون بگیری…! بشقاب را کنار زد. -وای ماه منیر حالم بد شد… نمی خوام دیگه سیر شدم… ماه منیر چشم…