رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 112

بدون دیدگاه
        از حرف مرد عصبانی تر شدم و با قلدری گفتم:  من خودم اومدم آمار بگیرم اونوقت تو آمار من و می خوای…؟!     مرد ابروهایش…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 111

2 دیدگاه
      بهزاد نگاهش میخ خنده دخترک شد. این بار خم شد و لبش را بوسید. -میخوام بیام خواستگاریت…!   ترانه با تردید گفت:  مطمئنی…؟!   بهزاد سر تکان…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 110

2 دیدگاه
        -می دونم که تو و اون داداش بی معرفتم همه چیز رو بهم نگفته…!   شهریار خندید: حاج عزیز کی همه چیز رو گفته که این…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 109

2 دیدگاه
گ       مهراد یک مریض روانی سادیسمی بود که هنوز هم با دیدن ماهرخ دوست دارد او را اذیت کند که نه او و نه شهریار هرگز نمی…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 108

بدون دیدگاه
        ترانه جا خورد: من…؟! مگه من می خوام عروس بشم…؟!     – رابطه ات با بهزاد اصلا درست نیست…!   ترانه کمی در جایش جا…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 107

1 دیدگاه
        مهوش به دفاع از خود گفت: هرچی باشم، اینقدر ذلیل نمیشم که خودم پیش قدم بشم…!     ماهرخ ابرویی بالا انداخت: به ذلیل بودن نیست،…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 106

بدون دیدگاه
        با این حرفش اخم هایم درهم شد. من آمادگی لازم برای یک زندگی مادام العمر نداشتم… -من نمی خوام عقد کنیم…!     شهریار دستش بالا…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 105

2 دیدگاه
        شهیاد چشم در حدقه چرخاند: به من چه؟ اونی که کیفش و میبره غلطش هم می کنه…! من فقط از کلیدی که بهزاد داده بود استفاده…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 104

بدون دیدگاه
        -نمی تونم حاج عزیز رو شماتت کنم چون خودم حاضرم برای ماهرخ جون بدم…!     ماه منیر با سر حرفش را تایید کرد. -عقدش کن…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 103

1 دیدگاه
      حاج عزیز اخم کرد و ماهرخ در حالی که به شانه شهریار تکیه داده بود، گفت: بزار حرفاش رو بزنه، من حالم خوبه…!     شهریار بهش…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 102

1 دیدگاه
          ماهرخ از زور خشم می لرزید و این اصلا برایش خوب نبود. ماه منیر و صفیه با شنیدن صدای این دو به سالن آمدند و…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 101

1 دیدگاه
      در کسری از ثانیه ها چشمان بهزاد به خون نشست. با دستانش  پهلوی ترانه را چنگ زد و محکم فشرد. -چی گفتی…؟!     ترانه رنگ باخت.…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 100

3 دیدگاه
        شهریار خنده اش گرفت. دخترک پررو…!   رو به صفیه گفت: صفیه خانوم لطفا یه غذای مقوی براش درست کنین، به زور آب قند نشسته و…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 99

بدون دیدگاه
      با حرف هایش حال ماهرخ را بدتر کرد که ناله ای از لبانش خارح شد و پر احساس و پر از خواهش نام شهریار را زمزمه کرد:…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 98

3 دیدگاه
        -ماهرخ جان مادر بخور جون بگیری…!   بشقاب را کنار زد. -وای ماه منیر حالم بد شد… نمی خوام دیگه سیر شدم…   ماه منیر چشم…