رمان ماهرخ پارت 38دیروز در 11:22 am4 دیدگاه اخم های شهریار همچنان روی صورتش بود. نگاهش از نگاه رنگ پریده و غرق در خواب ماهرخ جدا نمی شد. داشت اذیت می شد و این…
رمان ماهرخ پارت 379 خرداد در 11:20 am2 دیدگاه وجود ماهرخ در هم لرزید. دیوانه شد. اشکش هایش بند رفتند و حیرت زده نگاهش به صفحه گوشی بود و پیام مهراد….!!! دیگر حالش…
رمان ماهرخ پارت 367 خرداد در 11:40 am3 دیدگاه-بیشتر مراقبش باشین… دچار حمله عصبی شده… سعی کنید از فضایی که حالش و خراب می کنه، دورش کنین…!!! شهریار جلو رفت و رو به دکتر گفت: ممنون دکتر زحمت…
رمان ماهرخ پارت 354 خرداد در 11:40 am4 دیدگاه شهریار دست به شانه پسرک زد و با جدیت گفت: قبلا دوست بودین و اونطور که من از خانومم… به عمد واژه خانومم را بیان کرد…
رمان ماهرخ پارت 342 خرداد در 11:40 am4 دیدگاه از دخترک جدا شد. هر دو مخمور بهم نگاه کردند. ماهرخ شرمگین نگاه گرفت… -بوسیدنت بهم آرامش میده…! دخترک نگاهش بالا آمد اما…
رمان ماهرخ پارت 3331 اردیبهشت در 11:40 am7 دیدگاه شهریار ابرویی بالا انداخت: شیطون شدی ماهی…؟! ماهرخ با شیطنت توی چشم هایش نگاه کرد و با لحن دلبرانه ای گفت: خودت داری میگی ماهی……
رمان ماهرخ پارت 3228 اردیبهشت در 11:40 am4 دیدگاه شهریار با یادآوری تن و بدن ظریف ماهرخ، دلش آشوب می شد. دوباره او را می خواست. خودش هم از خودش در تعجب بود ولی دل…
رمان ماهرخ پارت 3126 اردیبهشت در 11:40 am1 دیدگاه چشمان ماهرخ باز شدند. پلک زد. دیشب بین او و شهریار…!!! با یاداوری دیشب و رابطه ای که بینشان شکل گرفته بود، خجالت بر وجودش…
رمان ماهرخ پارت 3024 اردیبهشت در 11:40 amبدون دیدگاه حق با شهریار بود. ان دو خواه یا ناخواه در کنار هم داشتند زندگی می کردند. اما زندگی مشترک چیزهای مشترک دیگری هم داشت که فعلا…
رمان ماهرخ پارت 2921 اردیبهشت در 11:33 am7 دیدگاه شهریار گفت: قبلا گفته بودم که حاج عزیز اونقدرا که نشون میده بد نیست….!!! ماهرخ اما قبول نداشت چون دلش از دست ان پیرمرد…
رمان ماهرخ پارت 2819 اردیبهشت در 11:32 am1 دیدگاه -یه جوری میگه لذت که فکر می کنی خودش تجربه داره…!!! ترانه ابرویی بالا انداخت: خب بی تجربه هم نیستم…! ماهرخ جا خورد. چشمانش درشت…
رمان ماهرخ پارت 2717 اردیبهشت در 11:40 am3 دیدگاه راوی حال شهریار خراب بود. دوست داشت بیشتر پیش برود. این دختر با پوشیدن ان لباس خواب هوش از سرش برده بود. تن سفید و…
رمان ماهرخ پارت 2614 اردیبهشت در 11:42 amبدون دیدگاه ترانه و ماهرخ توی آشپزخانه مشغول کمک به صفیه بودند که ترانه نتوانست ساکت بماند و رو به ماهرخ گفت: دقیقا هرچی از بهزاد می دونی بهم…
رمان ماهرخ پارت 2512 اردیبهشت در 11:41 am3 دیدگاه شهناز یاد نگاه برادرش افتاد. شهریار تغییر کرده بود و این تغییر هم دقیقا از زمانی اتفاق افتاد که سر و کله ماهرخ توی زندگیش پیدا…
رمان ماهرخ پارت 2410 اردیبهشت در 11:40 am6 دیدگاه مهراد با خشم و غضب نگاهش کرد. در دلش داشت نقشه می کشید. این پیرمرد امروز آبرویش را برده بود و او داشت در مورد انتقام فکر…