رمان ماهرخ پارت 156
بدون دیدگاه
-توی بیشعور نباید یه کاچی درست می کردی، می آوردی دم خونمون… مثلا تازه عروس بودم…!!! مهوش چشم در حدقه چرخاند. -گاو تو مگه دختر بودی که کاچی می آوردیم…؟! ترانه اخم کرد. -حالا هرچی باید می آوردی…؟! ماهرخ خندید: مگه مامانت برات…