رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 117 3.7 (3)

5 دیدگاه
    شهریار نگرانی یادش رفت و زاویه ای دیگری از شخصیت دخترک ذهنش را درگیر کرد. هدف اصلی چه بود…؟! ماهرخ چه چیز را پنهان می کند…؟! -از چی حرف میزنی…؟! رامبد که به هدف اصلی اش نزدیک شده بود. گفت: ماهرخ باید اعتماد کنه… اون می ترسه حتی…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 116 3.5 (4)

7 دیدگاه
  فکر و اعصاب بهزاد بهم ریخته بود. ترانه داشت چه می کرد البته نمی توانست خورده هم بگیرد چون که ماهرخ برای همه اشان عزیز بود. حرف کشیدن از ترانه خودش پروسه جداگانه ای داشت که این بشر برای آنکه حرف نزند، جوری او را می پیچاند که در…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 115 5 (2)

1 دیدگاه
  بهزاد خودش هم دست کمی از شهریار نداشت. ماهرخ را نمی شد منصرف کرد،  تنهایش هم نمی شد گذاشت…! باید همراهی اش می کردند تا به واسطه ماهرخ،  به مهراد برسند… -شیطون رو لعنت کن و بد به دلت راه نده…! شهریار با درماندگی نگاهش کرد و دستی به…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 114 5 (4)

بدون دیدگاه
    حاج عزیز پسرش را با دل تنگی نگاه می کند. شهریارش این روزها زیادی بی معرفت شده بود که سری به پدر پیرش نمیزد… -دستت زیادی بالائه پسرجون…! از غریبه باید بشنفم که ازدواج کردی…! شهریار خیلی آرام نگاهش کرد. پدرش کنایه می زد. پدرش پیر شده بود…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 113 5 (3)

2 دیدگاه
    از اتاق خارج شدم و شهریار را مشغول صحبت با تلفن دیدم… از حرف هایش متوجه شدم که با شهیاد صحبت می کند و چیزهایی را هم بهش تذکر می دهد. نیشخندی روی لبم نقش بست و شدیدا دلم می خواست از دوست دختر پسرش برایش رونمایی کنم…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 112 4 (3)

2 دیدگاه
        از حرف مرد عصبانی تر شدم و با قلدری گفتم:  من خودم اومدم آمار بگیرم اونوقت تو آمار من و می خوای…؟!     مرد ابروهایش بالا رفت… – واقعا قصد جسارت نداشتم اما خب اسم شریفتون رو که می تونین بگین در صورتی که ما…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 111 5 (2)

2 دیدگاه
      بهزاد نگاهش میخ خنده دخترک شد. این بار خم شد و لبش را بوسید. -میخوام بیام خواستگاریت…!   ترانه با تردید گفت:  مطمئنی…؟!   بهزاد سر تکان داد:  می خوام اگه توی این شبا از دستم در رفت حداقل اسممون توی شناسنامه هم باشه که خیالم راحت…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 110 5 (3)

2 دیدگاه
        -می دونم که تو و اون داداش بی معرفتم همه چیز رو بهم نگفته…!   شهریار خندید: حاج عزیز کی همه چیز رو گفته که این بار اولش باشه…؟!     ماه منیر اخم کرد: خیلی خب تو بهم بگو..!   -وای عمه خانوم رسما من…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 109 5 (1)

2 دیدگاه
گ       مهراد یک مریض روانی سادیسمی بود که هنوز هم با دیدن ماهرخ دوست دارد او را اذیت کند که نه او و نه شهریار هرگز نمی گذارند تا او کوچکترین اذیت و آزاری را به ماهرخ داشته باشد…     انگشت روی لب های خندان گلرخ…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 108 4.7 (3)

بدون دیدگاه
        ترانه جا خورد: من…؟! مگه من می خوام عروس بشم…؟!     – رابطه ات با بهزاد اصلا درست نیست…!   ترانه کمی در جایش جا به جا شد و خجالت زده گفت: خب رابطه ما در اون حد نیست که با هم…   درواقع رابطه…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 107 5 (3)

1 دیدگاه
        مهوش به دفاع از خود گفت: هرچی باشم، اینقدر ذلیل نمیشم که خودم پیش قدم بشم…!     ماهرخ ابرویی بالا انداخت: به ذلیل بودن نیست، اون حسی رو که باید تجربه کنی رو هنوز پیدا نکردی… به وقتش خودت به حرف ما میرسی…!    …
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 106 5 (3)

بدون دیدگاه
        با این حرفش اخم هایم درهم شد. من آمادگی لازم برای یک زندگی مادام العمر نداشتم… -من نمی خوام عقد کنیم…!     شهریار دستش بالا آمد و صورتم را قاب کرد. -چرا…؟!   خیره در چشمانش لب زدم: من برای یک زندگی آماده نیستم چون…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 105 4.3 (4)

2 دیدگاه
        شهیاد چشم در حدقه چرخاند: به من چه؟ اونی که کیفش و میبره غلطش هم می کنه…! من فقط از کلیدی که بهزاد داده بود استفاده کردم و رفتم داخل خونه که با صحنه هالیوودی رو به رو شدم…!     خنده ام گرفته بود اما…
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 104 5 (3)

بدون دیدگاه
        -نمی تونم حاج عزیز رو شماتت کنم چون خودم حاضرم برای ماهرخ جون بدم…!     ماه منیر با سر حرفش را تایید کرد. -عقدش کن شهریار… پشت و پناهش باش و تو تلاش کن تا اتفاقی نیفته… نذار مهراد به این دختر نزدیک بشه…!  …
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 103 5 (3)

1 دیدگاه
      حاج عزیز اخم کرد و ماهرخ در حالی که به شانه شهریار تکیه داده بود، گفت: بزار حرفاش رو بزنه، من حالم خوبه…!     شهریار بهش توپید: اره دارم می بینم اونقدر خوبی که اگه من نگرفته بودمت پخش زمین می شدی، اینقدر لجباز نباش دختر…!…