رمان گلادیاتور پارت 25419 دقیقه پیشبدون دیدگاه کفری تر شده نسبت به قبل ، تنش را تکانی داد : ـ آره ، آره تو راست میگی لعنتی ، من…
رمان گلادیاتور پارت 2533 مهر در 11:21 amبدون دیدگاه اما یزدان همچون سنگ سر جای خودش ایستاده بود و حتی محض رضای خدا ، یک میلی متر هم به عقب نرفته بود . …
رمان گلادیاتور پارت 2521 مهر در 8:21 pm1 دیدگاه گندم ابرو درهم کشیده ، در حالی که موهایش به شکل نامرتبی در صورتش ریخته بود ، با فوتی محکم آنها را تا جایی که…
رمان گلادیاتور پارت 25129 شهریور در 11:21 amبدون دیدگاه ـ میگم میشه منم باهات بیام ؟ ـ آخ آخ عضلات پشت گردنم گندم ………….. اونجا رو بیشتر بمال . …
رمان گلادیاتور پارت 25027 شهریور در 11:19 am2 دیدگاه ـ نه نه ، آخه قبل ناهار حمیرا برام میوه و پای سیب آورد ، خوردم ، به خاطر همین خیلی گرسنه نبودم . …
رمان گلادیاتور پارت 24925 شهریور در 11:19 pmبدون دیدگاه اما بدون آنکه نشان دهد تا چه حد تحت تاثیر این نمایش یزدان قرار گرفته ، تنها در یک کلمه جوابش را داد : …
رمان گلادیاتور پارت 24822 شهریور در 11:59 amبدون دیدگاه یزدان که او هم مشغول غذای پیش رویش شده بود ، با این مکث گندم ، قاشق غذایش را آرام پایین آورد و نگاه سنگین شده…
رمان گلادیاتور پارت 24720 شهریور در 11:53 amبدون دیدگاه یزدان بدون آنکه به گندم نگاهی بی اندازد ، ابتدا با دست به جلال اشاره کرد که می تواند مرخص شود و به دنبال کار خودش…
رمان گلادیاتور پارت 24618 شهریور در 11:53 am2 دیدگاه گندم با شرارت نشسته در جانش ، لبخندش را عریض تر از قبل کرد و باز هم بی توجه به هشدار یزدان و نگاه های چپ…
رمان گلادیاتور پارت 24515 شهریور در 11:38 am2 دیدگاه هر چند مسئله تنها این نبود . به نظر می رسید این دختر کم سن و سال بر خلاف دختران قبلی که بسیار کار کشته تر…
رمان گلادیاتور پارت 24413 شهریور در 2:38 pm9 دیدگاه یزدان با همان لبخند یک طرفه ای که بر روی لبانش نشانده بود ، خیلی آرام سر عقب کشید و خوبه ای زیر لب گفت .…
رمان گلادیاتور پارت 2438 شهریور در 11:38 am3 دیدگاه و باز هم این یزدان بود که بدون آنکه نگاهش را از لپتاب پیش رویش بگیرد ، جواب او را داد : ـ…
رمان گلادیاتور پارت 2426 شهریور در 11:36 am1 دیدگاه گندم سری تکان داد و داخل رفت ……….. با اینکه دیگر به هیچ عنوان برای بازگشت به آن مهمانی کزایی شور و اشتیاقی نداشت ، اما…
رمان گلادیاتور پارت 2414 شهریور در 12:36 pm3 دیدگاه گندم انگار که حتی یک کلمه هم از حرف های او را نشنیده باشد ، با دست آرام بر گونه اش کوبید و لبش را گزید :…
رمان گلادیاتور پارت 2401 شهریور در 11:50 am4 دیدگاه یزدان گردن عقب انداخت و بلند قهقهه ای از تصویری که گندم برایش ساخته بود ، زد ……….. یادش نمی آمد ، آخرین باری که این…