حاضر بود ساعت ها بی خوابی و کم خوابی را به جان بخرد اما اجازه ندهد تا پای یکی از نگهبانانش به ماشینش باز شود تا چشمش به گندم که فارق از عالم و آدم ، بی خیال روی صندلیِ دراز شده اش پهن می شد و می خوابید ، بی افتد .
ـ من خوابم نمی یاد . به این مدل رانندگی ها عادت دارم . تو بخواب .
گندم صندلی اش را کامل خواباند و به پهلو و رو به یزدان ، روی صندلی اش دراز شد و پاهایش را جنین وار درون شکمش جمع کرد و خوابید .
ـ باشه . پس من یه چرت کوتاه می زنم .
چرتش اسماً کوتاه بود ، اما دو سه ساعت طول کشید و وقتی میان پلک هایش را باز کرد ، همان ابتدا چشمانش روی آسمان گرگ و میش بالا سرش که از شیشه جلویی ماشین پیدا بود و نوید طلوع آفتاب می داد ، نشست . خوابش خیلی بیشتر از یک چرت کوتاه بود .
بدون آنکه تکانی به تنش دهد و یا از جایش بلند شود ، تنها چشمان سیر شده از خوابش را در اطرافش گرداند و با همان صدای بم شده از خواب چند ساعته اش ، پرسید :
کجاییم ؟
یزدان سرش را به سمت اویی که از شیشه رو به رو به آسمان نگاه می کرد ، چرخاند و نگاه کوتاهی به او انداخت .
ـ سی کیلومتری کاشان .
#gladiator
#part759
گندم از آن حالت دراز کش خارج شد و روی صندلی نشست و در حالی که صندلی اش را صاف می نمود و نگاهی به اطراف جاده و اتوبانی که در حال عبور از آن بودند می انداخت ، دو زانو روی صندلی اش نشست و یزدان را مخاطب خودش قرار داد :
ـ گشنت نیست ؟
یزدان باز نیم نگاه دیگری نثار او کرد :
ـ یه ذره دیگه صبر کنی استراحت گاه بعدی می ایستیم و صبحونه می خوریم .
گندم کیسه بزرگی که پایین مقابل صندلی اش بود را با هِنی بالا آورد و روی پاهایش گذاشت و سر به داخلش فرو کرد :
ـ لازم نیست تا اونجا منتظر بمونی …………….. گندم خانم فکر همه جا رو کرده . برو یه نون بخور صدتا شکر کن که من و با خودت آوردی .
یزدان ابرو بالا داده ، به اویی که سرش هنوز هم درگیر محتویات داخلی کیسه اش بود ، نگاه دیگری انداخت .
گندم بسته نان های فانتزی که از داخل یخچال برداشته بودتشان را به همراه پنیر و گردو بیرون کشید و یزدان را متحیر کرد .
ـ برات لقمه ای بگیرم که کیفور شی .
#gladiator
#part760
لقمه نان و پنیر و پر و پیمانی برایش درست کرد و مقابل نگاه متعجب و ابروان بالا رفته او ، به سمتش گرفت .
ـ بفرما .
و باز سر به درون کیسه اش فرو کرد و بعد از جستجوی کوتاهی آب پرتغال صنعتی کوچکی بیرون کشید و نی چسبیده به دیواره اش را کند و درونش زد و آن را هم به دستش داد .
ـ بیا با آب پرتغال بخور .
یزدان با چشمانی گشاد شده به اویی که آبمیوه به دستش می داد ، نگاهی انداخت :
ـ مگه اومدی پیک نیک که با خودت این همه خوراکی آوردی ؟!
گندم ابرو بالا داده با آن لبخند یک طرفه مغرورانه ای که گوشه لبش خودی نشان می داد ، از گوشه چشم نگاه کوتاهی به او انداخت :
ـ پیک نیک نیومدم ، اما دارم تو رو از گشنگی نجات میدم .
یزدان خنده یک طرفه ای از قیافه متکبرانه ای که او به خودش گرفته بود زد و ماشین را در حالت اتو پایلوت قرار داد ( سیستم خودران ماشین ) پا عقب کشید و فرمان را رها کرد و به لقمه بزرگی که گندم برایش گرفته بود گاز بزرگی زد که عجیب هم به او مزه داد .
انگار به قول گندم تازه فهمیده بود که تا چه حد گشنه بوده .
#gladiator
#part761
در حالی که لقمه اش را با گازهای بزرگ و قدرتمندش بالا می رفت ، گفت :
ـ حالا که قراره از گشنگی نجاتم بدی ، تا این و تموم کنم ، یدونه دیگه هم برام درست کن .
گندم سری برای او تکان داد و در حالی که لقمه بزرگی هم برای خودش گرفته بود و برای خالی شدن دستانش به زور تمامش را درون دهانش چپانده بود ، دست به سمت نان دیگری برد و لقمه پر و پیمان دیگری برای او گرفت و به دستش داد که چشمانش به پاهای عقب کشیده یزدان و فرمانی که آزادانه رها شده بود افتاد و چشمانش از ترس گشاد شد .
با همان صدای خفه از پر بودن دهانش با وحشت گفت :
ـ چی کار می کنی یزدان ؟ چرا پاهات و عقب دادی و فرمون و ول کردی ؟ الان تصادف می کنیم .
یزدان بی خیال گاز دیگری به ساندویچ نان و پنیر و گردوی در دستش زد و جوابش را داد :
ـ رو حالت راننده خودکار گذاشتمش ……….. جاده این وقت صبح خلوته ، هیچ مشکلی ایجاد نمیشه . نگران نباش .
گندم با ابروان بالا رفته و با اطمینان بیشتری از اینکه اتفاق بدی برایشان نخواهد افتاد به ماشین و سیستم خاصش نگاه انداخت و لقمه درون دهانش را پایین فرستاد .
یزدان به اویی که نگاه کنجکاوش را درون ماشین می چرخاند ، نگاه کرد و نی آبمیوه اش را میان لبانش گرفت و آن راهم یک نفس بالا رفت .
ـ می خوای موبایلت و وصل کنی آهنگات و بذاری ؟
بعد ی هفته فقط همین؟؟؟
ای تو روحت…
چن وقته پارتای این رمان بلندتر بود امروز کم شده
میگم مگه نمیگفتن رمانای اشتراکی با یه بار خرید اشتراک تا اخرش و میخونی چه جوری الان نمیتونم بخونم خرید اشتراک میخاد گزینه ورود ندارم اشتراکم دیروز تموم شد
دروغ گفتن پول بگیرن به همین راحتی