رمان خان زاده Archives - صفحه 2 از 4 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان خان زاده

رمان خان زاده پارت 45

رمان خان زاده پارت 45

  نگران به سمتم اومد. _چی شدی؟ با وحشت گفتم _بچه م اهورا… * * * * * _خدا رحم کرد این بار چیزی نشده اما شما باید استراحت کامل داشته باشید حتی برای غذا پختن هم از جاتون بلند نشید. بهتره این مدت یکی و بیارید مواظبتون باشه. ناباور گفتم _من من باید برم سر کار… اینجوری… حرفم و

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 44

رمان خان زاده پارت 44

  ‌داد زد _بسه دیگه دروغ نگو… من احمق بودم که به حرف تو تا اینجا اومدم. کلافه گفتم _چرا نمیفهمی دارن دروغ میگن؟برو بپرس… از همه بپرس…این دو تا… نذاشت حرفم و تموم کنم و در حالی که به سمت ماشینش می رفت گفت _میخواستی با دروغات منو شوهرم و جدا کنی اما کور خوندی خانوم… به لطف تو

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 43

رمان خان زاده پارت 43

  به محض باز کردن در یکی وحشیانه دست دور گردنم انداخت و هلم داد داخل. با چشمای گرد شده به صورت هلیا نگاه کردم. چنان گردنم و محکم فشار میداد که اصلا نمی‌تونستم نفس بکشم. کوبوندم به دیوار و داد زد _هرزه ی عوضی… زندت نمی‌ذارم… بیشتر گلومو فشار داد و داد زد _بهت نشون میدم زیر پای شوهر

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 42

رمان خان زاده پارت 42

  اخم داشت… بعد از حرفای اهورا ازش می ترسیدم. خواستم درو ببندم که پاشو لای در گذاشت و هلم داد داخل… اومد تو و درو بست. در حالی که سعی می‌کردم خودم رو نبازم گفتم _تو اینجا چی کار می کنی؟ هیچ شباهتی به سامان گذشته نداشت. بر خلاف تصورم همون جا ایستاد و گفت _من مثل اون اهورا

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 41

رمان خان زاده پارت 41

  سکوت کرد و چیزی نگفت. سرم و پایین انداختم. شاید قسمت بوده این همه بدبختی و ببینم. یه ندایی درونم می گفت هنوز اول کاری آیلین خانوم. بدبختیات تازه شروع شده. تلفنش زنگ خورد و از اونجایی که موبایلش روی داشبورد بود خم شدم و برش داشتم. با دیدن اسم هلیا وا رفتم. تلفن و از دستم گرفت و

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 40

رمان خان زاده پارت 40

یه عالمه لباس دیگه رو انداخت جلوم و گفت _اینا رو هم آب بکش! نفس عمیقی کشیدم تا خونسرد باشم. بی حرف به کارم ادامه دادم. از زیر چشم حواسم به مهتاب بود که داشت با پسرش راه می رفت. از لج من مادر اهورا تمام کارا رو می‌ریخت روی سرم و مهتاب رو تاج سرش کرده بود. عروسم از

ادامه مطلب ...

رمان خان زاده پارت 39

  حتی توان برگشتن هم نداشتم. ادامه داد _فقط می‌خوام امشب و با خیال راحت با عطر موهات بخوابم. اخم کردم.هنوز فراموش نکرده بودم چند شب پیش وحشیانه بهم تعرض کرد.اون وقت با صیغه میخواست مراعاتم و بکنه؟ سرسنگین جواب دادم _شام تو بخور برو…دلم نمیخواد صداتو بشنوم. صدای رها شدن نفس کلافه ش رو شنیدم. کنار سفره نشستم. با

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 38

رمان خان زاده پارت 38

  نگاهی به دور تا دور اتاق انداختم. اتاق کوفتیش فقط یه بالکن داشت. تیز به اون سمت رفتم و پایین و نگاه کردم. اگه می پریدم احتمالا پام می شکست اما زنده میموندم و با پای شکسته احتمالا بازم گیر اهورا میوفتادم دوباره به در کوبید و داد زد _باز کن درو آیلین! با لگدی که به در زد

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 37

رمان خان زاده پارت 37

  * * * * * نگاهی به صورت غرق در خوابش انداختم و در حالی که سعی می‌کردم صدای هق هقم بلند نشه بلوزم و پیدا کردم و پوشیدم. عوضی بازم کار خودش و کرد…مگه امشب عروسیش نبود؟ نگه نباید با زنش می بود؟چه طور تونست انقدر بی رحمانه بیاد و علنا بهم تجاوز کنه؟ بدون این‌که بفهمم چی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 36

رمان خان زاده پارت 36

  من هرزه بودم؟اگه نبودم این قدر راحت اجازه نمی‌دادم بهم نزدیک بشه. اهورا کلافه گفت _اشتباه متوجه شدی عزیزم.بیا بریم توی ماشین توضیح میدم برات. عزیزم؟هلیا داد زد _نمیخوام… هر بار ذهنم و با دروغات پر کردی اما تموم شد. نشونت میدم خیانت کردن به من یعنی چی! خواست بره که اهورا بازوش و گرفت و کنار گوشش چیزی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 35

رمان خان زاده پارت 35

  * * * * * از اتاق اومد بیرون. تند به سمتش رفتم و گفتم _چی شد؟ شونه بالا انداخت و گفت _نمی‌خواد تو رو ببینه! کلافه نفسم و فوت کردم که گفت _اما یه چیزی گفت که بهت بگم منتظر نگاهش کردم که ادامه داد _باید با خان زاده ازدواج کنی و توی شهر بمونی و هیچ وقت

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 34

رمان خان زاده پارت 34

  هلیا با دهن باز به اهورا نگاه می‌کرد.. با تاسف سر تکون دادم و خواستم برم که بازوم و محکم گرفت _نرو آیلین! اشاره ای به هلیا کردم و گفتم _زنت اون طرفه! نفرت توی چشمای هلیا جمع شد و غرید _بلایی سر تو و این دختره ی دهاتی بیارم که به غلط کردن بیوفتین. تا اهورا خواست حرفی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 33

رمان خان زاده پارت 33

  با خشم گوشی و به دیوار کوبید و عربده زد. ترسیده به صورت کبود شده از خشمش نگاه کردم که داد زد _تو مال منی…می دونی چه قدر عذاب می‌کشم وقتی نمی تونم دستت و بگیرم و ببرمت جایی که هیچ احدی چشمش بهت نیوفته؟ نگاه به گوشی خرد شدم انداختم و گفتم _الان نگرانم میشه. عربده کشید _به

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 32

رمان خان زاده پارت 32

  با سری پایین افتاده گفتم _دیگه بهتره این صحبتا رو نکنیم. منم عجله دارم می‌خوام برم.. راهمو سد کرد و گفت _شنیدی که طلاق دادم مهتابو؟ فقط نگاهش کردم.که ادامه داد _از ارث محروم ‌شدم حتی سوئیچ ماشینمم ازم گرفته بی تفاوت گفتم _خوب؟به خاطر من این طوری شد؟ چنگی به موهاش زد که کلافه گفتم _فهمیدم جایی برای

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده پارت 31

رمان خان زاده پارت 31

  * * * * * خبر طلاقم از اهورا مثل بمب توی روستا پیچید و بمب دوم وقتی ترکید که اهورا قیام کرد که مهتاب و طلاق بده! دیگه هر کی و می‌دیدی داشت راجع به خان زاده حرف می‌زد روزی صد نفر میومدن تا از زیر زبون من یا خاتون حرف بکشن. اون طوری که فهمیده بودم میونه

ادامه مطلب ...