رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 34 3 (2)

5 دیدگاه
  جمله اش آشنا بود.. یاد حرف کوهیار افتادم.. ته دلم خالی شد.. دعوا وتهدید یادم رفت.. فقط تصویر کوهیار توی ذهنم تداعی شد… سرمو به صندلی تکیه دادم وگفتم: _منواز مرگ نترسون! من روزی که وارد خونه شما شدم مردم! پس راه بیوفت وگرنه پیاده میشم! _چی از نسیم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 33 3.3 (3)

3 دیدگاه
  عصبی ازاینکه به هوشه و خودشو به موش مردگی زده گفتم؛ _توبیدار بودی و این همه خون به دل من کردی؟ اکه هی به اون ذات پلیدت که دم مرگ هم باید کرم خودتو بریزی! چشم هاشو که کاسه خون شده بود باز کرد و باصدایی که از ته…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 32 3 (2)

4 دیدگاه
  نمیدونستم به ۱۱۵ زنگ بزنم یا خودم ببرمش دکتر؟ من تواین خراب شده جایی رو بلد نبودم.. گوشمو به سینه اش چسبوندم و سعی کردم صدای قلبشو بشنوم… نبضشو چک کردم وبعداز اینکه مطمئن شدم زنده اس گوشیمو برداشتم و اومدم به ۱۱۵ زنگ بزنم که ناله ی ضعیفی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 31 3 (2)

9 دیدگاه
  _خب حالا اذیتم کردی بگو ببینم عکس دختره چی شد؟ با یاد آوری گوشی آرش و برداشتن رم گوشیش.. لبخند پیروزمندانه ای زدم وگفتم: _خوب شد یادم انداختی! رم کمپوت خان رو کش رفتم حتی روحشم خبردار نشد! خاک برسر فقط ادعاس هیچی حالیش نمیشه! _وای دیونه چه کار…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 30 3 (2)

6 دیدگاه
  _آوردین منو شکنجه کنین آره؟ _معلومه که نه! ایشونم به محض برگشتن به تهران وسایلشو جمع میکنه ومیره! والا من اومدم آرامش بگیرم نه سکته دارم کنین! همین الان این موضوع مسخره هم تموم کنید برید پی کارتون! _مامان!!!!!! _همین که گفتم… بشمار سه جفتتون از جلوچشمم برین تا…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 29 3 (2)

3 دیدگاه
  اومد مثل خودم آروم، کنار گوشم گفت: _اشکال نداره بعدی ها میگیره انشاالله… سرشو بلند کرد و چشمکی بهم زد… خیلی دلم میخواست ظرف سوپمو روی لباسش خالی کنم وموقعیت خیلی خوبی هم واسش داشتم، اما حیف که عطر و بوی سوپ عقل و هوشمو برده بود وگرسنگی اجازه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 28 3 (2)

3 دیدگاه
  انگار از تعریفم خوشش اومد.. لبخندش عمیق ترشد وبا ناز گفت: _ای مادر.. ازمن دیگه گذشت… یه زمانی توی خانواده و کل طایفه تعریف ازمن و تیپ و قیافه ی من از زبون نمی افتاد.. صدای ارسلان از پشت سرمون باعث شد حرف آمنه نصفه بمونه… _هنوزم اسمت از…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 27 1 (1)

بدون دیدگاه
  آرش که از حرص خوردن من حسابی سرکیف اومده بود خنده ای مستانه سرداد وپله هارو یک درمیون بالاپرید ورفت….. ارسلان با همون حالت عصبی منو مخاطب قرار داد وگفت: _اذیتت میکنه؟ سرمو به نشونه ی “نه” تکون دادم وگفتم: _شیطنت میکنه اما اذیت نشدم نگران نباشید! سرشو تکون…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 26 2.5 (2)

2 دیدگاه
  خندیدم وسرمو پایین انداختم… _ارسلان بود.. گفت برنامه ی یه سفر یک هفته ای به کیش چیده که هم آب وهوامون عوض بشه هم این پسرو از تهران دور کنیم! خوشحال شدم.. یک هفته عالی بود.. میتونستم من هم کنار خانواده ام باشم… باخوشحالی گفتم؛ _خیلی خوبه! انشاالله بتون…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 25 2 (3)

8 دیدگاه
  تودلم پوزخند زدم.. کجا برم؟ اون همه بدهی وسفته زنجیرهای محکم پای من بودن که هریک تومن از بدهیم یک قفل محکم بود به پاهای منه بدبخت! _نه عزیزم.. نمیرم.. فقط اگه ممکنه… میون حرفم پرید وگفت: _باشه باشه دارم میرم گلم.. نمیخواد به خودت زمان بدی… هروقت که…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 24 2.5 (2)

1 دیدگاه
  باحرفی که پندار زد خون توی رگ هام یخ بست! چی داره میگه این مردک؟ با عصبانیت وصدای بالا رفته گفتم: _چی؟؟؟ کجای قرار داد ما حرفی از عقد وازدواج ویا حتی اجباربود؟ چشم هاشو روی هم گذاشت و گفت: _صداتو بالا نبر دخترجان! اون فقط یک مثال بود!…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 23 1 (2)

9 دیدگاه
  باحضور گیسو و جمع خانواده ام موفق شدم برای چند ساعت هم که شده به کوهیار فکرنکنم واز بودن کسایی که دارم خداروشکرکنم! مگه من چی میخواستم ازخدا جز یه خانواده سالم و محیطی آروم؟ قلب شکسته ام رو اگر فاکتور میگرفتم زندگی داشت روال عادیشو طی میکرد ومن…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 22 2.5 (2)

2 دیدگاه
  فایده نداشت… هرچقدر التماسش میکردم بیشتر ازم دور میشد و متنفر! اشک هامو پاک کردم و دماغمو بالا کشیدم! _باشه! میرم.. اما یادت باشه من اومدم که درستش کنم وتو نخواستی! یادت باشه کوهیار.. اونی که رابطمون رو خراب کرد توبودی من نبودم! باشه.. میرم.. آمپول هم درد داره..…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 21 2.7 (3)

2 دیدگاه
  راننده بیچاره که گریه ی من شوکه شده بود فقط توی آینه نگاه میکرد و منتظربود مقصدم رو بگم.. دلم نمیخواست برم خونه و حال خرابمو به بقیه منتقل کنم.. _برید بام… _چشم! سعی کردم گریه هامو بی صدا کنم اما مگه دست خودم بود.. اصلا کنترل اشک هام…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 20 2.5 (2)

2 دیدگاه
  ازتوی کمد لباس های سارگل راحت ترین لباسو انتخاب کردم که خیلی هم روش حساس بود.. رنگش سفید بود وجنسش ساتن ابریشمی با عروسک های برجسته خیلی بانمک.. شلوارشو پوشیدم و بالذت دستی به جنس کشیدم.. اومدم لباسشم بپوشم که صدای جیغ سارگل که اومده بود توی اتاق باعث…