رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 169 4.3 (58)

1 دیدگاه
        بهت زده به بابا نگاه کردم و گفتم: _چرا این کاررو کرده؟ مگه چی شده که پیاز داغشم زیاد کنن؟ اصلا.. اصلا… کدوم بیمارستانه؟ _نمیدونم باباجان.. علت این احمق بازی هارو باید خودش بیدار بشه توضیح بده..   _بیدار بشه؟ مگه به هوش نیست؟ کدوم بیمارستانه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 168 4.2 (67)

بدون دیدگاه
        خندید… بوسه ای روی گونه ام زد وگفت: _تورو نمیدونم اما من که دوست نداشتم تموم بشه.. حتی دلم میخواست تموم عمرم با تو توی یک اتاق حبس باشم!   _نگران نباش در آینده یه جوری حبس خونگیت میکنم آرزو کنی یه روز رو بدون من…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 167 2.1 (7)

1 دیدگاه
      دوباره سرش رو کج کرد و کنار صورتم توی اون فاصله کم با پچ پچ ولحن خاصی گفت: _عه؟ یعنی تو عاشق منی؟ با خجالت سری به نشونه ی تایید تکون دادم   نگاهش ازم نگرفت.. نمیدونم چرا توی اون حال و اوضاع قاراش میش آرش اون…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 166 2.8 (8)

6 دیدگاه
    باحرف های آرش یه لحظه به سرم زد قید همه چی رو بزنم و دست تو دست آرش از اتاق برم بیرون و به نسیم بفهمونم که به آخر خط رسیده..   باخودم فکرکردم حالا که توی ماجرای اشتباهات باباش، پای آرش درمیون نیست و خطری آرش رو…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 165 5 (2)

3 دیدگاه
    باهمون لبخند بانمک روی لب هاش سری به نشونه ی منفی تکون داد و منم دیگه چیزی نگفتم! خودمو سپردم به سرنوشت.. البته تکیه گاه بودن و آغوش امن آرش هم بی تاثیر نبود!   چندثانیه بعد نسیم بیخیال صدا زدن من و تکون دادن دستگیره ی در…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 164 4.8 (4)

10 دیدگاه
    پس نسیم اومده بود.. بی اراده تپش قلب گرفتم.. حالا که فکرمیکنم آرش واسه اخراج کردن آشپزجدیدشون تصمیم گرفتی گرفته بود و از اینکه ازش دفاع کرده بودم پشیمون شدم!   اخم هامو توهم کشیدم و عصبی گفتم: _آهان.. خبرنداشتم عروسشون اومده.. پس من میرم توی اتاقم یه…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 163 5 (2)

2 دیدگاه
    صبح باصدای زنگ تلفنم ازخواب بیدارشدم.. شماره ی مامان بود.. با استرس اول یه نگاه به ساعت که هشت ونیم صبح رو نشون میداد انداختم و مثل فنر توی جام نشستم وبعد جواب دادم   _الو مامان؟ سلام خوبی؟ _علیک سلام مامانم خواب بودی؟ _نه مهم نیست چیزی…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 162 4 (2)

2 دیدگاه
    ترسیدم حقیقت رو بگم.. به دو دلیل نمیتونستم واقعیت رو بهش بگم.. دلیل اول این بود که ممکنه با خودش فکرکنه عجب هنرپیشه ی خوبی هستم و چقدر راحت نقش آدمای مریض رو بازی میکنم و بهش دروغ میگم!   دلیل بعدی هم اینه که ممکن بود راستشو…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 161 5 (3)

6 دیدگاه
    متوجه نشدم.. با گیجی نگاهش کردم وگفتم: _هان؟ گول چی؟ _گول بوسه ی کوتاه رو.. گفتم که عمیقققق باید باشه! اومدم فرار کنم که محکم تر گرفتم..   انگار چاره ای جز بوسیدنش نداشتم وگرنه تا فردا قرار بود همونجوری اسیر بمونم! یه کم بعد ازش جدا شدم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 160 5 (3)

11 دیدگاه
    دستمو گرفت وبایه حرکت تند وتیز کشیدم سمت خودش که تعادلم رو ازدست دادم و افتادم تو بغلش.. _کجا خاله قزی؟ تازه داشتیم به قسمت های حساس اندام میرسیدیم که!   _آی دیونه چیکار میکنی؟ خیلی بی ادبی آرش خوشم نمیادا.. اگه باصورت به تخت برخورد میکردم چی؟…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 159 4.8 (4)

1 دیدگاه
    باگریه سرم رو پایین انداختم وگفتم: _من حسودم آرش.. نمیتونم.. دست خودم نیست.. تونمیتونی درکم کنی.. نمیخوام تورو با کسی شریک باشم..   کشیدم توی بغلش و سرم رو به سینه اش تکیه داد و روی موهامو بوسه زد.. _میشه گریه نکنی عشقم؟ من اینجوری نابود میشم… اصلا…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 158 5 (3)

9 دیدگاه
    سرموبه نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم: _آره حس میکنم اگه خراب واسم بهتره.. ترجیح میدم تا اطلاع ثانوی همه چی خراب بمونه.. اینطوری ادامه پیدا کنه من سکته میکنم!   پشت بند حرفم همزمان که زدم زیر گریه باقدم های بلند خودمو به اتاقم رسوندم.. اومدم…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 157 4 (2)

2 دیدگاه
  _میدونم.. اما دروغ گفتن بیشتر ناراحتم میکنه.. بیشتر بهمم میریزه! حالا میشه جوابشو بدی؟ میخوام ببینم چی میخواد! _سارااااا ؟؟؟ چاقوی دستمو که واسه پنیر آورده بودم بالا گرفتم وطرفش تکون دادم وگفتم: _زودباش جواب بده! گوشی رو ازجیبش بیرون کشید و دکمه اتصال رو لمس کرد.. با پچ…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 156 4.7 (6)

7 دیدگاه
  احساس کردم هول شده چون با دست پاچگی رفت گوشی روبرداشت وبدون جواب دادن توی جیب شلوارکش گذاشت و گفت: _ولش کن یکی از رفیقامه جواب نمیدم! چشم هامو چین دادم و موشکافه گفتم: _اونوقت چرا جواب نمیدی؟ کدوم رفیق؟ عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد.. _توچرا اینجوری شدی؟ نکنه به…
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 155 5 (2)

22 دیدگاه
  باهاش لج کردم.. وقتی اون بعداز چندین بار خواهش وتمنای من که یه ذره رعایت حال منو بکنه، بازهم کار خودشو میکنه پس من هم به حرفاش گوش نمیکنم تا بفهمه چقدر بی توجهی عذاب آوره! با بدخلقی درخواستش رو رد کردم و رفتم توی اتاقم.. آرشم که انگار…