رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 71 0 (0)

12 دیدگاه
    برگه را به دستش می‌دهم که حتی نگاهش هم نمی‌کند و کنار لپتابش روی میز می‌گذارد. دوباره روی پاهایم جابه‌جا می‌شوم و انگشتانم را در هم قفل می‌کنم….   – الآن من چیکار کنم؟ برم؟   – کجا؟   لبم را تر می‌کنم… هجوم یکباره‌ی استرس باعث می‌شود…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 70 0 (0)

5 دیدگاه
    – از جلو دوست داری؟   چشمک می‌زند و من با همان مقدار گیجی، موهایم را زیر شالم می‌فرستم.   – باید این فرم رو پر کنم.   کوتاه و مردانه می‌خندد و سرش را کج می‌کند   – آخی! همین اول بسم‌الله از اتاق انداختت بیرون؟  …
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 69 5 (1)

9 دیدگاه
    جوابش را نمی‌دهم و او بدون اینکه نگاهم کند، اضافه می‌کند   – ولی من این حالت رو بیشتر دوست دارم… زبون درازیاتو، یاغی‌گریاتو… این عاصی بودناتو… منو بیشتر درگیرت می‌کنه… دلم بیشتر می‌خواد که رامت کنم.   بزاق دهانم را قورت می‌دهم و او مقابل میز منشی…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 68 5 (1)

3 دیدگاه
    شاسی آسانسور را می‌فشارد و به نگاه پر بغض دخترک چشمک ریزی می‌زند.   – اگه زیادی رو مخم راه بری مجبور می‌شم اون اتاقی هم که بهت دادم و بگیرم و بیارمت اتاق خودم.   آلاله که نگاه می‌گیرد، کوتاه می‌خندد و می‌گوید   – چی شد؟…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 67 5 (1)

6 دیدگاه
    بدون اینکه حرف دیگری بزند تمام مسیر را با سرعتی سرسام آور رانندگی می‌کند و به محض رسیدنشان به خانه، بدون اینکه نگاه سمت آلاله بچرخاند، امر می‌کند   – یکی از لباسایی که برات خریدم رو بپوش شام می‌ریم جایی.   آلاله با ترس انگشتانش را به…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 66 4.3 (7)

16 دیدگاه
    هر چه می‌گردد و اثری از دخترک پیدا نمی‌کند، خشم و عصبانیتش بیشتر می‌شود…   مشتی به در سرویس بهداشتی می‌کوبد و پر از خشم از واحد خارج می‌شود. حین سوار شدن به آسانسور با رهام تماس می‌گیرد و فشار انگشتانش روی بدنه‌ی گوشی تا حدی زیاد است…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 65 5 (2)

6 دیدگاه
  ” امید ” خیره به دخترک مکث می‌کند و آلاله با رنگ و رویی پریده روی پاهایش جابه‌جا می‌شود.   – تا کی قراره اینجا بمونم؟   پوزخند صداداری می‌زند و نگاهش بین آن نقره‌فام‌های لرزان می‌چرخد… این همه تلاش و تقلا کرده بود تا دخترک را به تهران…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 64 0 (0)

6 دیدگاه
    به جای اینکه جوابم را بدهد، بار دیگر مشت محکمی به در می‌کوبد   – باز کن درو آفرین…   فکر می‌کند طرف صحبتش یک کودک پنج ساله است یا مسخره‌ام می‌کند؟ وعده‌ی شکلات و اسباب‌بازی ندهد؟!   در را با وجود تمام ترس‌هایم باز می‌کنم و با…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 63 3 (1)

8 دیدگاه
  آپارتمانش هم درست مانند آسانسورش بیشتر شیشه و در و پنجره است و هیچ شباهتی به آپارتمان‌هایی که من تا کنون دیده‌ام ندارد.   لوازم خانگی‌اش مختصر است و فضای آپارتمان شلوغ نیست اما همان لوازم خلاصه شده و ضروری به طور زیبا و خاصی دیزاین شده است.  …
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 62 3 (1)

3 دیدگاه
  با سرعت رانندگی می‌کند. با سرعتی نفس‌گیر و وحشتناک. طوری که دستم از ترس روی دسته‌ی ماشین چنگ شده و نفس‌هایم سخت و دشوار بالا می‌آید.   حتی جرات اینکه دست بلند کنم و گونه‌ی خیسم را پاک کنم هم ندارم.   آنقدری ترسو هستم که از مرگ بترسم…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 61 5 (1)

2 دیدگاه
  نگاه از دست خونی و زخمی‌اش می‌گیرم و او دستمال کاغذی را روی دستش می‌گذارد   – کاش قدرتش رو داشتم که بکشمت…   می‌خندد و سرش را کج می‌کند، دلم می‌خواهد آن گردن کج شده‌اش را بشکنم.   – چقدر خوبه که می‌دونی به هیچ وجه زورت به…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 60 5 (2)

2 دیدگاه
  برای اولین بار نشستن روی صندلی‌های بزرگ هواپیما، برایم دلهره‌آور است و او و حضورش به حال خرابم دامن می‌زند.   داخل هواپیمای شخصی‌اش آنقدری که فکر می‌کنم کوچک نیست و ترجیح می‌دهم برای نشستن دورترین نقطه به او را انتخاب کنم.   با پوزخند روبرویم می‌نشیند و پا…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 59 5 (1)

9 دیدگاه
  مکث می‌کند و بعد با خشونت می‌غرد   – نگاهم کن…   نگاهش که نمی‌کنم زیر لب چیزی می‌گوید و دوباره ادامه می‌دهد   – اینجا ایرانه دختر جون… اینجا مردا خودشون هر لجن و گهی هم که باشن دلشون می‌خواد زنشون آفتاب مهتاب ندیده و بکر باشه.  …
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 58 5 (1)

5 دیدگاه
    تقلا می‌کنم و او بی‌حوصله از تقلاهای من، تنم را بیشتر به خودش می‌چسباند و دست سمت ماجد دراز می‌کند   – گواهی‌ها رو بده…   بغض توی گلویم چنگ می‌زند و ماجد مدارک را با اخم به دست اویی می‌سپارد که با یک دست مرا مهار کرده…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 57 5 (1)

5 دیدگاه
  به محض ورود نگاهم قبل از هر چیز به دنبال مادرم می‌گردد و اما با دیدن جای خالی‌اش مقابل چرخ خیاطی، بغضم بیشتر می‌شود.   صدای حرف زدن ماجد را از اتاق خودم و آرامش می‌شنوم و با ترس و نگاهی اشکی قدم برمی‌دارم.   مادرم هم توی آن…