رمان زندگی شیرین ومبهم Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان زندگی شیرین ومبهم

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۲۲

دوست اش می دارم چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی شهر همه بیگانگی و عداوت است هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم تنهایی غم انگیزش را در می یابم اندوه اش غروبی دلگیر است در غربت و تنهایی هم چنان که شادی اش طلوع همه آفتاب هاست به نام خدا ۲۲.۱ استاد رستمی پس از

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۲۱

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود و به قدر نیاز تو فرود می‌آید و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود یتیمان را پدر می‌شود و مادر محتاجان برادری را برادر می‌شود عقیمان را طفل می‌شود ناامیدان را امید می‌شود گمگشتگان را راه می‌شود در

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۲۰

الَذّی خَلَق سَبعَ سَمواتٍ طباقاً ما تری فی خَلقِ الرّحمن من تفاوُتٍ فارِجعِ البَصَرَ هَل تَری من فطورٍ * ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کرّتین ینقَلبِ الیک البَصُر خاسِئاً وَ هُوَ حسیرٌ » ترجمه آیات : ( از تفسیر نمونه جلد ۲۴ ) همان کسی که هفت آسمان را بر روی یکدیگر آفرید، در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبی نمی

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۹

– وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ قُلْ اَفَرَاَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ اَرادِنیَ اللهُ بِضُّرً هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضٌرِّهِ اَوْ اَرادَنی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللهُ عَلَیهِ یَتَوَکَلُّ الْمُتَوَکَلُّونَ سوره زمر- آیه 38 و اگر بپرسی از ایشان کی آفرید آسمان ها و زمین را هر آینه خواهند گفت البته

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۸

ثنا و حمد بی‌پایان خدا را که صنعش در وجود آورد ما را الها قادرا پروردگارا کریما منعما آمرزگارا چه باشد پادشاه پادشاهان اگر رحمت کنی مشتی گدا را خداوندا تو ایمان و شهادت عطا دادی به فضل خویش ما را وز انعامت همیدون چشم داریم که دیگر باز نستانی عطا را پارت ۱۸ ♥️🌹✨⚡💥🔥♥️ ۱۸.۱ دخترا هم با گریه

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۷

به نام خدا، هر چه داریم از او خداوند احمد خدای سبو خدای قلم های حیدر ستا خداوند سیف و خدای شتا به نام خداوند بود و نبود خداوند یاسی به رنگ کبود خداوند حسن و خدای حسن خداوند ابرو به وقت شکن خداوند بدر و خدای حنین همان خالق کربلای حسین خداوند سجاد زین العباد که ساجد چو او

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۶

بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم   به نام آنکه هستی نام ازو یافت فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت خدایی کافرینش در سجودش گواهی مطلق آمد بر وجودش   ❤️به نام خدا❤️ ۱۶.۱ وبا فڪرهای مختلف به خواب رفتم. بااحساس خارش بینیم . چشم هایم را آرام باز ڪردم. نسترن شیطان را روبه رویه ام دیدم.

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۵

❤️به نام خداوندجان آفرین. حڪیم سخن درزبان آفرید.❤️ ۱۵.۱ همون موقع صدای از اون ور خط شنیدم. -اههـــــــــــــــــــــــــه !سپهرداد منم میخوام صحبت ڪنما…..همه اش به فڪر خودتی!.نامرد بزار منم باهاش صحبت ڪنم…. سپهرداد با غر .حرص گفت: -بیا…بیااا ..گوشی دست خودت …توڪه منو روانی ڪردی!…فقط دست از سرم برادر ڪه ڪچلم ڪردی….. -الو سلام ….خوبی اجی حورا؟!….. با خنده گفتم:

ادامه مطلب ...
رمان

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۴

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر وز تو جهان پرست و جهان از تو بی خبر ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته عکس نورت تابشی بر کُن فکان انداخته ♥️به نام خدا♥️ 🔥⚡🔥⚡🔥⚡ ۱۴.۱ به سمت خانه اشان به راه افتادم . به خانه اشان رسیدم. ماشین را زیر درخت پارڪ ڪردم. نگاهی درآینه به خودم

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۳

۱۳.۱ ❤️به نام خداوند جان وخرد❤️ ⚡🔥⚡🔥⚡🔥 ۱۳.۱ استاد پس از پایین داستانش بلند شد . ورکرد سمت بچه هاوگفت: -روز خوبی داشته باشید…. اونایی هم که نتونستن شعر یا داستان بخوند انشاللَّه جلسه بعد…. بعداز حرفش سریع کوله اش را برداشت واز کلاس بیرون رفت‌. ماهم با حوصله وسایلمون رو جمع کردیم. واز کلاس بیرون رفتیم. آتناز با خنده

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۲

به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست 🔥⚡🔥⚡ ۱۲.۱ با اخم رو کردم سمت اش وگفتم : +-سلام …… بفرمایید!.. امرتون….. سه تا پسر بودند‌. یکی از پسران با خنده گفت: – اخم نداره خواهر من…. امرمون خیره…. با این حرفش سه تایی خندیدند. با اخم گفتم : +-

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۱

♥️به نام خالق هستی♥️ ۱۱.۱ که به ثانیه نکشید موبایلم روشن شد. -الو….. سلاممم برخانم بی معرفت…خوبی …. با لبخند محوی گفتم:. +-سلام …. آرمین خوبی؟!….. بی معرفت کجا بود….. این چند روزی که اومدم تهران همش درگیر بودم …. آرمین خندید وگفت: -اره در جریانم…..همین چند دقیقه قبل داشتم با آتناز صحبت میکردم….گفت برام…دیگه چخبر خوبی ؟!…. در جوابش

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۰

♥️به نام خداوندی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است♥️ ۱۰.۱ با اورژانس استاد رستمی را راهی بیمارستان کردن . به فاطمه ونفس مسیج فرستادم . که خودشان به خانه بروند ومشکلی برایمان پیش آمده . آتناز ونفس را سوار ماشین کردم . وراهی بیمارستان شدیم . وارد محوطه بیمارستان شدیم . سریع با بچه ها به داخل رفتیم

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۹

♥️به نام خداوندی که نزدیکتر از رگ گردن است♥️ ۹.۱ وبا هم خداحافظی کردیم . (حورا) با صدای های که از نشیمن به گوش میرسید بیدارشدم . به سمت سرویس رفتم . بعداز شستن دست هایم وصوذتم به بیرون آمدم . از اتاقم به بیرون رفتم. دخترا در آشپزخانه مشغول صبحانه خوردن بودند. با خوشحالی سلام وصبح بخیرب به دخترا

ادامه مطلب ...

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۸

♥️به نام خداوند جان وخرد♥️ ۸.۱ جلوی در کتونی های آل استارم را در آوردم وبه داخل رفتم . نگاهی به خانه ای مقابلم انداختم . دکوراسیون خانه همه از مشکی وسفید استفاده شد بود. +-دخترم چمدونت رو داخل اتاقت گذاشتم. با صدای بابا به سمت اش برگشتم. با کنجکاوی نگاهی به اطرافم انداختم وخطاب به بابا گفتم +-کدوم اتاق؟!…..

ادامه مطلب ...