رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت آخر 3.2 (12)

153 دیدگاه
#فصل دوم       سمتم میاد… منم بغل میکنه….   – مبارکه گندم جان… ولی عروس شَل ندیده بودم .   میخنده به دستم اشاره میکنه اطرافش و نگاه میکنه و اروم میپرسه :   _آرتان نیومده؟ دلم واسش تنگ شده گوسفند. ارشام بی تفاوت میگه:   – هنوز…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت94 4 (5)

22 دیدگاه
فصل دوم     _هر چی مامان بابام بگن   بابا آروم میگه   – مبارکه بابا جان!   همه دست میزن… قرار میشه پس فردا برای خرید همراه آرشام برم و آخر هفته یه مراسم کوچیک توی حیاط خونه ی پدری آرشام بگیریم.   خونه ای که پوریا برامون…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت93 3 (3)

31 دیدگاه
فصل دوم     غمگین سمتش برمیگردم: – آخی! جلو میاد   – اگه قرار باشه ربطی به هم پیدا کنیم… خونه رو عوض میکنم!   نمیدونم در حال حاضر خوشحال باشم یا ناراحت اون قدر گنگ و نامفهوم حرف میزنه. اون قدر خنثی و بی حس… که اصلا نمیدونم…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت92 3 (2)

4 دیدگاه
#فصل دوم     – فقط پولو بریز به حسابم داداش.   بلند میخندم… با خنده میگه: – گفتی کی برمیگردی؟   – فردا… رسیدم میرم خونم… خالیه؟   – آره… داریم خالی میکنیم… پری تو اتاقه.   پوف کلافه ای میکنم:   – بهش سلام برسون – باشه… برو…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت91 4 (4)

11 دیدگاه
فصل دوم   تلخ میگم:   – فکر میکنی خوشحال میشه؟ اون اگه میخواست منو ببینه نمیفرستادمون اون طرف…. نمیگم خودم نمیخواستم برم… میخواستم… اما دلم مراقبتشم میخواست…دلم حمایتشو میخاست، شاید اگه پیش خودت میموندم.. باهات لج نمیکردم… این قدر بدبختی گریبانمو نگرفته بود!من انتخابم اشتباه بود اشتباه کردم شمام…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت90 3.7 (3)

6 دیدگاه
فصل دوم   “تو میخواستی که هیچ مرزی نمونه خودت خواستی خودت گفتی یکی شیم تو بودی گفتی لازمه به وقته اسیر بازیای زندگی شیم خودت مسبب خاطره هایی… تو این شب گریه هارو شاد کردی..»   همه متعجب خیره‌ی اشکام موندن…. _صدام گرفته… آرشام کلافه زمزمه میکنه – گندم؟…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت89 3 (2)

47 دیدگاه
      – اگه شما و آرشام نبودید مرده بودم نمیدونم چجوری و چطوری ممنونتون باشم..   آرشام روی صندلی میز توالت میشینه و عمو میگه:   – خدا نکنه… این چلغوز بلاخره یه جا به درد خورد خداروشکر ! آرشام لبخند کمرنگی میزنه و هیچی نمیگه  عمو سمتش…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت88 1 (1)

95 دیدگاه
#فصل دوم       جلو میاد خیره من، اما سمت من نمیاد میره سمت آرشام چاقو رو که توی س. ی. ن. ش نشونه میره جیغ میزنم: – آرشاممممم؟ یکی توی گوشم میزنه….. – گندم؟ دستتو تکون نده لامصب… خواب میبینی!   گیج چشم باز میکنم… آرشامو میبینم با…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت87 3 (2)

8 دیدگاه
#فصل دوم   – یادت نمیره که  عاشقتم؟ میخندم:   – بزار ببرننت دیوونم کردی… خون ریزی داری… چقد حرف میزنی تو این وضعیت.   – منم بهت نگفته بودم … وقتی که… میخندی…. جذابیتت دل خدارم میبره ! میخندم… سرمو تکون میدم: – زبون نیست که…   آروم کف…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت86 4 (3)

62 دیدگاه
فصل دوم   سر بلند میکنم و با چشمای اشکی نگاش میکنم: – هست که همیشه پشت من بودی هست که زندگی دلیو درست کردی … به بچش رحم کردی، تو ذاتت خوبه بخدا ، چرا میخای به زور بگی بدی … تو اگه یه روز یه کاری کردی چون…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت85 3 (4)

23 دیدگاه
فصل دوم   «**ارشام**»   آماده میشم تا زودتر برم سر کار… خستم… بی حوصلم… عصبیم… کار مدلینگم اعصاب و حوصله میخواد که ندارم… رستوران عمو جاوید ولی جای دنج و ارومیه… از دیشب دیگه خبری از گندم نیست… عجیب که تا الانم نیومده اینجا به هر بهونه ای….. درو…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت84 5 (1)

49 دیدگاه
فصل دوم     اون قدر عصبیه که دارم از ترس سکته میکنم، از ترس قلبم رو دور تند افتاده، حتی فکرشو نمیکردم م.س.ت.ی.ش که بپره… رابطش که تموم شه، حالش که یکم جا اومدش اینقدر عصبی شه… جلو میاد… عقب میرم… دادمیزنه جوری که دستامو میذارم رو گوشام –…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت83 1 (1)

45 دیدگاه
#فصل دوم   – اره ولی…. امیدوارم تموم شه این کینه و ناراحتیا… دیروز بعد مدت ها دلم میخواست بغلش کنم و بگم مبارکه داداش…. ولی……   دستامو گردنش میندازم: – من بمیرم واسه دل مهربونت عزیزم !ناراحت نباش – خدا نکنه عشقم، تو واسه من فقط زندگی کن با…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت82 4 (4)

27 دیدگاه
    – میخواستم یادت بیاد هنوز دوسم داری. زیر گردنشو می‌ب.و.س.م: – آره… یادم اومد! – دلم واست خیلی تنگ شده بود آرتان. ل.ب.اش.و م.ی. ب.و.س.م: – واسه همین نیومدی؟ – این دوری لازم بود. – پاشو جمع کن بریم خونه… پاشو مُردم! میخنده… بلند میشه… و تازه وقت…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت81 4 (4)

43 دیدگاه
#فصل دوم   – رستوران بیشتر شب باید بری و بخونی… تو هم که خواب نداری غیر آدمیزادی. – اوکی پس بریم خسته شدم از بیکاری برم آماده شم بلند میشم و سمت اتاق میرم که میگه: – آدم وار لباس بپوش پاره پوره نپوشی میخندم: – ب.و.س رو ل.ب.ا.ت…