رمان”ســهم من از تو”پارت آخر
#فصل دوم سمتم میاد… منم بغل میکنه…. – مبارکه گندم جان… ولی عروس شَل ندیده بودم . میخنده به دستم اشاره میکنه اطرافش و نگاه میکنه و اروم میپرسه : _آرتان نیومده؟ دلم واسش تنگ شده گوسفند. ارشام بی تفاوت میگه: – هنوز که نیومده – میاد… بشینید من برم یه قری