رمان سهم من از تو Archives - صفحه 5 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سهم من از تو

رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت34

💕📚   *نازگل*   قلبم توی دهنم میزنه … دارم از استرس می میرم… توی آشپزخونه بودم که شنیدم سیما خانوم با آرشام صحبت می کرد.. شنیدم که گفت رفتن ویلای شمال… همون لحظه بود که گر گرفتم … من این همه بدبختی نکشیدم .. نامزدی سوری راه ننداختم که اون دونفر برن شمال خوش بگذرونن… عین خیالشونم نباشه… من

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت33

💕📚 * آرشام * بی حوصله و عصبی سالنگ قدم میزنم که می بینم از اتاق میاد بیرون و سمت حیات میره … خسته نفسمو فوت میکنم و روبه روی پنجره ی قدی میشینم و زل میزنم به دریا… خستم… از خودم… از دل ارام…از این همه حساسیت … از این که این دختر هیچ جوره نمیفهمتم… می بینم که

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت32

💕📚   نمیدونم چقدر خوابیدم که با شنیدن صداش چشمامو باز میکنم داره با گوشی حرف میزنه: – نمیدونم … احتمالا سه چهار روزو هستم… حواست به نمایشگاه باشه… اون اوکی… آره … پشت به من مقابل خرس ایستاده و صورت خرسو این طرف و اون طرف میکنه و زل زده بهش… بگم نترسیدم دروغ گفتم… چون حرفو نشونی از

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت31

💕📚   خوندنش که تموم میشه گیتارو کنار تخت میزاره و سمتم میاد … به پهنای صورتم اشک ریختم و خالی نشدم… دو طرف صورتمو می گیره و اشکامو پاک میکنه: – من انقد بدم که زندگیو به خودتو من زهر کردی؟ میدونم… میدونم شروع خوبی نداشتیم ولی… – ولی همه چی یه رابطه به شروعش بستگی داره ! چشماشو

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت30

💕📚   *دل آرام*   دارم لِه میشم… آب میشم… می میرم… من کارم از گریه گذشته… من کارم از دق کردنو، داد زدن گذشته… من کارم از زدن این مردای نامرد مقابلم گذشته… من حتی کارام از مردن گذاشته… میدونی اینا یعنی چی؟ بزار بگم واست… یعنی به جایی رسیدم که حتی روی دست خداموندم… که حتی اونم ازم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت29

💕📚   جلو میاد… – شامتو بخور بیا اتاق! لب باز میکنم که بگم میل ندارم ولی انگشت اشار شو میزار رو بینیش: – هیس هنوز اجازه ندادم حرف بزنی! خودخواه عوضی زورگو… سمت اتاق که میره اشکم می ریزه. بعد از چند دقیقه که خیره شدم به زمین و باور نکردم هیچ چیزیو از جا بلند شدم… نباریدن سخته…

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت28

💕📚   ‌_به خدا باز بخوای… انگشتمو توی هوا میگیره و می بوسه… من امروز می میرم از گیجی و تعجب … چرا نمیشه این مردو فهمید؟ چرا نمیشه پیش بینی کرد چی توی سرشه؟ چرا چهره ای جذاب و اخمای در همش دلمو نمیبره – تا حالا نفهمیدی بحث کردن با من به جای خوبی نمیرسه؟ – باشه…بریم درمانگاه

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت27

💕📚   پیچیدن دست آرشام دور گلوی دل آرامو زدنش به دیوار باعث میشه توانمو بریزم توی پاهام و بلندشم… آرشام داد میزنه… – تو چه زری زدی؟ سقوط میکنم روی تخت… هوار می کشم: _چه مرگته تو حیوون… خفش کردی! دل آرام ضعیفو بی جون نگام میکنه… سرمو با دستام فشار میدم… دستمو و دراز میکنم تا دستم به

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت26

💕📚 خندمو می خورم و واسش می نویسم: – یکم زود نرفتی جلو؟! خیلی زود پیامم تیک میخوره و جواب میده : – فقط دلم میخواد داداشت این عکسو ببینه .. درسته ازش می ترسم اما وحشی شدنشو دوست دارم! چشاممو با درد می بندم که مامان وارد اتاق میشه… گوشیو قفل میکنم و روی میز میزارم… نگام میکنه… توی

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت25

💕📚   – چی میگی تو؟ معلومه فازت چیه امروز دل آرام ؟ چشمامو می بندم.. خودمو به بدنه ی وان می چسبونم و میگم… – بیا بغلم کن… مگه شوهرم نیستی؟ گیج گیجه،حق داره خودمم نمی‌فهمم چمه،توی وان میاد و کنارم میشینه… سرمو به سینه لخت و خیسش می چسبونم… آروم نمیشم…حس خوب نمی گیرم … قلبم نمیاد رو

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت24

💕📚   بغض داره خفم میکنه… دارم می میرم از این همه تحقیر… رابطه های زوری.. خشونت و کتک… تهدید و بدبختی… با تموم توانم التماس میکنم … – آرشام بسه… دست از سرم بردار…مگه چی کار کردم… خودت منو بردی ببینمش… به جون مامانم… به جون بابام… بخدا من هیچی به ارتان نگفتم…  من هیچکاری نکردم! گریه میکنم… اون

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت23

💕📚   * آرتان * سرم به شدت درد میکنه… هنوزم چیز زیادی از تصادف یادم نمیاد… معلقم… انگار رو هوام… انگار هیچ حسی ندارم… خیلیا اومدن عیادت و من بی حس و حال نگاشون کردم. .. سرم سنگینه…انگار به پاهام وزنه بستند… توان تکون دادنشون و ندارم… حتی وقتی ارشام به دیدنم اومد قدرت نداشتم بگم دیدنت عذابم میده

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت22

💕📚   نمیدونم چند ساعت نشستم و منتظر یه خبرم… یه خبر خوب میون این همه اتفاق شوم… خسته و پر بغض شماره‌ی عمو رو می گیرم و صدای پر بغضش باعث میشه اشکم بریزه : – جانم عمو؟ میون گریه میگم: – عمو… آرتان خوبه؟ – خوبه عمو جون… نگران نباش! نفسمو راحت بیرون میدم… – راست میگید؟ صداش

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت21

💕📚   وارد بیمارستان که میشم هر طرفو نگاه میکنم خبری از نازگل نیست. با عجله خودمو به طبقه ای دوم میرسونم میبینم که تازه روبه رو پرستاری ایستاده سمتش میرم نفس نفس میزنم ارشامو می بینم که مشغول ماساژ دادن شونه های عموعه نکنه ارتان چیزی شده… خدایا من به کدوم بدبختیم برسم بازوی نازگل و میکشم. با دیدنم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت20

💕📚   با نفرت نگاش میکنم… دلم میخواد تف کنم توی صورتش… دلم میخواد بزنم زیر گوشش: – کاری نکردم که بگم غلط کردم .. همه ی غلطا رو تو کردی داغی حالیت نیست … بهت میگم از این اتاق حالم بهم میخوره و تو عمدا منو میاری اینجا،میزنی زیر گوشم، موهامو مثل وحشیا می کشی، فحش میدی و دعوا

ادامه مطلب ...