رمان گلاویژ پارت 65
با زنگ خوردن گوشیش ازم جدا شد و با نارضایتی جواب داد: _جانم رضا؟ _آره بامنه.. _باشه الان میایم.. باشهههه دو دقیقه دیگه اونجاییم! گوشی رو قطع کرد و گفت: _میخوان کیک رو ببرن و باید برگردیم! _گفتی آره با منه! منظورت با من بود؟ _آره چطور؟ _آخ.. آبروم رفت که! دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند و همزمان