871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت آخر 3.8 (10)

105 دیدگاه
  _ وقتی تورو با اون زنه دیدم ازت متنفرشدم.. آره ازته قلبم نبود و بعداز اون با اینکه ازت بدم میومد ولی بازم یواشکی دلتنگت میشدم وبرات گریه میکردم.. میون حرفم پرید وگفت: _اون خانوم همکارم بود.. اما دیدم شرایط حرص دادنت مهیا شده بهش دامن زدم و گذاشتم…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 169 5 (2)

49 دیدگاه
  پلک هاشو محکم روی هم فشار داد و دست هاشو که روی میز بود مشت کرد و گفت: _من نمیخوام کار به دعوا و کولی بازی بکشه گلاویژ.. دارم سوال میپرسم مثل آدم جواب منو بده! اصلا فکرکن من مرده ام.. جنازه ی من رو خودت با دست خودت…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 168 5 (2)

26 دیدگاه
  یک ساعت بعد تصمیم گرفتم بداخلاقی رو کنار بذارم و به قول بهار یه شب بیخیال دنیا و زندگی باشم و واسه خودم باشم… حوصله آرایش نداشتم.. یه کم مداد چشم تو چشمم کشیدم و یه رژ لب گلبهی زدم و تمام! اومدم برم از کمد لباس ها مانتو…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 167 5 (1)

13 دیدگاه
  بی اراده اشکم بند اومد و خفه خون گرفتم.. بهت زده و توی سکوت نگاهش کردم.. _چی شد؟ قبل از اینکه خودتوهلاک کنی بهش فکرنکرده بودی نه؟ _اون.. اون بهم گفت دنبال دلش اومد..گفت.. گفت هیچوقت ازم متنفرنبوده.. _خب بگه! تو باید فورا حرفشو باور کنی؟ به نظرت اگه…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 166 3 (2)

9 دیدگاه
  پوزخندی و با احمقانه ترین حالت ممکن گفتم: _دنبال دلت؟ تو مگه دل هم داشتی من خبر نداشتم؟ اومد نزدیک تختم و با دلخوری گفت: _فکرمیکنی من از سنگ ساخته شدم؟ فکرمیکنی فقط خودت توی اون رابطه اذیت شدی و من خوشحال بودم؟ _دلم نمیخواد از اون رابطه ی…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 165 5 (1)

10 دیدگاه
  عمادوبهار رفتن بیرون و دکترهم بعداز معاینه، ازهمون آنژوکت توی رگم خون گرفت و همراه با تیمش اتاق رو ترک کردن و من تنها موندم.. تموم مدت ذهنم درگیر حرف عماد بود.. یه جوری گیج شده بودم که حتی قدرت فکر کردن هم نداشتم.. دلم میخواست برگردم خونه.. از…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 164 5 (1)

17 دیدگاه
  یه جوری که انگار هول کرده باشه با دست پاچگی گفت: _هان؟ من؟ وا؟ خب خودتون گفتین سرکار جدید رفتی دیگه! با هول شدنش شکی به دلم افتاده بود به یقین تبدیل شد.. موشکافانه نگاهش کردم وگفتم: _اونو که خودم میدونم.. اما مدل چهره شدنم رو از کجا فهمیدین؟…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 163 5 (1)

12 دیدگاه
  رضا میتونست از طریق بهار بهم آمار گلاویژ رو بده! اومدم شماره ی رضا رو بگیرم که دیدم گلاویژ بایه تیپ خیلی جلف ولباس هایی که به شدت از پوشش بیزار بودم از خونه اومد بیرون! بیخیال زنگ زدن به رضا شدم و گوشیمو روی صندلی شاگرد انداختم و…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 162 5 (1)

13 دیدگاه
  _اینجوری نگو عمادم.. دلمو خون نکن.. اینجوری دلم اینجا میمونه و فقط جسمم میره! _راحت باش.. جدی گفتم.. اما چشم دیگه نمیگم.. حالاهم بیا بهش فکرنکنیم.. هنوز تا شب خیلی مونده.. دلم نمیخواد زمان کم باقی مونده ای که پیشم هستی رو با غم وغصه بگذرونم‌ _آره فکرخوبیه.. اینجوری…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 161 5 (1)

17 دیدگاه
  _خیلی خب حق باتوئه.. بعضی وقتا آدما به اجبار و علیرغم میلشون مجبورمیشن دروغ بگن.. اوکی.. گذشته ها گذشته.. بیا راجع بهش دیگه حرف نزنیم.. هرچی که بوده هرچی که هست.. من گلاویژ رو میخوامش.. دوستش دارم و واسه به دست آوردنش هرکاری میکنم.. یک کلام بهم بگو کمکم…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 160 5 (1)

21 دیدگاه
  _اشتباه میکنی عمادجان.. زن اگه عاشق بشه نمیتونه هیچ جوره حتی وانمود کنه که عشقش رو دوست نداره.. اینو یه زن داره بهت میگه.. اگه از چشمای یه زن حس کردی که دوستت نداره شک نکن از چشم ودلش افتادی! باحرف بهار حس کردم یه چیزی ته دلم پاره…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 159 5 (1)

22 دیدگاه
  بدون اینکه نگاهش کنم دنده رو عوض کردم و به راه افتادم… _ برو سمت بیمارستان.. تو مسیر حرف هم میزنیم! _اونو بیخیالش.. اومده بودم بهت بگم رضا بیگناهه! _میشه راجع به رضا حرف نزنی عمادجان؟ واقعا نمیخوام… میون حرفش پریدم و گفتم: _توهم میخوای اشتباه منو بکنی؟ چرا…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 158 5 (1)

29 دیدگاه
  _چی رو باچشم خودت دیدی عماد؟ توچرا اینجوری هستی؟ چرا هرچی رو که می بینی بدون چون وچرا و بدون هیچ قانونی باورش میکنی؟ چرا چشماتو رو واقعیت ها می بیندی و تنها همون دیده رو باور میکنی؟ واقعا چرا؟ _میشه این موضوع رو تمومش کنی؟ _نمیشه.. چون من…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 157 5 (1)

35 دیدگاه
  وای وای.. دلم میخواست صورتش رو پیاده کنم کف آسفالت.. باتموم قدرت کوبیدمش تودیوار و میون دندون های کلید شده ام گفتم: _دختره ی ه. ر.زه وقتی سوال میپرسم جواب منو بدهههه! منو دیونه نکن میزنم داغونت میکنم بگووو اون حرومزاده کی بود باهاش بودی؟ هان؟ _آی… عماد ولم…
871d3865807592d5342126abbd1c8e4b

رمان گلاویژ پارت 156 5 (1)

13 دیدگاه
  نزدیک خونه بودم که رضا زنگ زد.. جواب دادم: معلومه کدوم گوری هستی! _سلام ممنون منم خوبم.. من که معلومه کدوم گوری هستم چون خونه ام اما تو کدوم گوری تشریفت رو بردی؟ کجایی؟ _دارم میرم خونه نزدیک خونه ام.. سرم داره میترکه چرا بیدارم نکردی تو؟ _خودمم دیربیدارشدم…