رمان گور به گور پارت 6
بدون حرف بازویم را پس میکشم و به سمت ماشینش قدم برمیدارم. سوار که میشوم بلافاصله دور میزند و پشت فرمان جا میگیرد. – بریم جایی شام بخوریم؟ سر به سمتش میچرخانم و بیرمق زمزمه میکنم – نه . همانطور که به رو به رو نگاه میکرد و حواسش پی رانندگیاش