رمان رئیس مغرور من پارت 10 3 (2)

4 دیدگاه
  _خوب. حرصی نگاهم کرد و گفت: _برو گمشو اصلا. و با حرص به سمت اتاقش حرکت کرد ، با دیدن حرکتش خنده ام گرفت داخل اتاقم شدم و رفتم پشت میز نشستم تا کارهام رو ک عقب افتاده بود انجام بدم، اما تموم مدت فکرم مشغول بود کلافه دست…

رمان رئیس مغرور من پارت 9 2.3 (3)

1 دیدگاه
  لباس هام رو عوض کردم و به سمت اتاق مامان رفتم باید ببینم چیکارم داشت ک بهم گفت وقتی برگشتم خونه برم پیشش، مخصوصا حرف های بابا ک داشت با مامان میزد چند دقیقه پیش ذهنم رو مشغول کرده بود و تا نمیفهمیدم ک قضیه از چی قراره نمیتونستم…

رمان رئیس مغرور من پارت 8 2.5 (2)

2 دیدگاه
  _دست دوست پسر آشغالت رو بگیر و جفتتون گمشید! به وضوح شکه شدن آرمیتا رو دیدم به سمت آریا برگشت و با صدای لرزونی گفت: _تو تو ….. آریا حرفش رو قطع کرد و رو به سعید گفت: _کافیه یکبار دیگه ببینم تو مهمونی های من همچین غلطی میکنی…

رمان رئیس مغرور من پارت 7 3 (2)

1 دیدگاه
  نگاهی به فاطمه انداختم ک شنگول میزد متعجب گفتم _چخبره؟! با شنیدن صدام به سمتم برگشت و گفت: _فردا شب جشن شرکت وای مثل هر سال خیلی عالی میشه! متعجب گفتم _چه جشنی؟! _به مناسبت قرارداد جدید شرکت ! سری تکون دادم به نشونه ی فهمیدن ک فاطمه با…

رمان رئیس مغرور من پارت 6 5 (1)

بدون دیدگاه
  با شنیدن حرفی ک زدم پشیمون شدم هیچوقت تا حالا با بزرگترم اینجوری حرف نزده بودم اما انقدر ازش تنفر داشتم ک اصلا تو این لحظه درک نمیکردم چی درسته چی غلط! صدای عصبی بابا بلند شد _درست صحبت کن طرلان! ساکت شدم و فقط بهش خیره شده بودم…

رمان رئیس مغرور من پارت 5 1 (1)

5 دیدگاه
  از شدت حرص دستام رو مشت کرده بودم حرف ها و حرکات این زنیکه روی مخم بود با حرص داشتم بهشون نگاه میکردم ک صدای پسر زن بابام ک من و مخاطب قرار داده بود بلند شد _حال مادرت چطوره؟! نگاهم و به چشمهای سیاه رنگش دوختم و با…

رمان رئیس مغرور من پارت 4 2.5 (2)

2 دیدگاه
  _بابات هر کاری کرده به خودش مربوط! دیگه نمیخوام در این مورد حرفی بشنوم سعی کن به خودت مسلط باشی الانم دیرت شده زود آماده شو برو سر کارت بعد از تموم شدن حرف هاش بدون اینکه منتظر جوابی از من بمونه به سمت خونه رفت من چجوری میتونستم…
رمان مثبت 18

رمان عروس استاد پارت 39 0 (0)

11 دیدگاه
  ترسیده نگاهش کردم. با طعنه گفت _نلرز جوجه کاریت ندارم ولی دلم نمیخواد مثل دخترای باکره ی چهارده ساله ازم فرار کنی مثل یه زن خوب برو بخواب رو تخت. هاج و واج نگاهش کردم وقتی دید هنوز توی شوکم خودش خم شد و تا بخوام به خودم بیام…

رمان رئیس مغرور من پارت 3 1 (1)

1 دیدگاه
  از شدت ترس هنوز هم بدنم داشت میلرزید نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم نباید این شکلی میرفتم خونه وگرنه مامان حتما نگران میشد و بابا طبق معمول عصبی داخل کوچه ک شدم با شنیدن صدای داد و بیداد سریع به سمت خونه دویدم همسایه ها نصف…

رمان رئیس مغرور من پارت 2 2.7 (6)

بدون دیدگاه
  بابا حالا انگار آرومتر شده بود اومد و کنار مامان نشست و با عشق بغلش کرد بوسه ای رو سرش نشوند که با حسودی گفتم _کاش یکی هم ما اینجوری بغل کنه صدای خنده ی بابا بلند شد که مامان گفت _دختر تو چقدر حسودی شونه ای بالا انداختم…

رمان رئیس مغرور من پارت 1 3 (2)

4 دیدگاه
  #پارت_1 #رئیس_مغرور_من کنار خیابون ایستاده بودم از شدت استرس ناخونام رو میجویدم ساعت دوازده شب بود و خیابون خلوت کمتر ماشینی رد میشد با مانتو کوتاهی که تنم بود و آرایش غلیظ و جلف روی صورتم هر کسی رد میشد قطعا فکر میکرد یه دختر خراب و هرزه ام!…
رمان رئیس مغرور من

رمان رئیس مغرور من 2.5 (4)

4 دیدگاه
  کنار خیابون ایستاده بودم از شدت استرس ناخونام رو میجویدم ساعت دوازده شب بود و خیابون خلوت کمتر ماشینی رد میشد با مانتو کوتاهی که تنم بود و آرایش غلیظ و جلف روی صورتم هر کسی رد میشد قطعا فکر میکرد یه دختر خراب و هرزه ام! لعنت بهت…
رمان

رمان عروس استاد پارت 38 0 (0)

3 دیدگاه
  عصبی به سمتم اومد و داد زد _چه غلطی داری می کنی تو؟ باقی مونده ی مواد رو به طرفی پرت کرد که قلبم ریخت و مثل خودش داد زدم _چی کار کردی؟ بازوم رو گرفت و به زور بلندم کرد. با داد گفتم _هنوز درس عبرتت نشد؟ اینا…
رمان دختر حاج آقا

رمان دختر حاج آقا 4.6 (5)

24 دیدگاه
  دختر حاج آقا  آخرین دونه ی سیر رو که دهنم گذاشتم، شیشه پراز آب سرکه اش رو انداختم تو سطل آشغال کنار در رستوران و با یه آروغ طولانی درو کنار زدم و داخل رفتم! لپمو خاروندم و از چپ به راست همه رو از نظر گذروندم! کنار پنجره…

رمان طلایه پارت آخر 3.3 (6)

31 دیدگاه
سريع پايين رفتم آپارتمان شاهرخ طبقه ي دوم بود.آسانسورهم نداشت تا رسيدم پايين حسابي به نفس نفس افتاده بودم.اردوان از ماشين مدل جديدي که رنگ بخصوصي داشت پياده شد.گفت: -سلام به زن نامهربون خودم،زندگي مجردي خوش مي گذره؟ جواب سلامش را دادم و گفتم: -به شما بيشتر. وسايلم را داخل…