رمان Archives - صفحه 5 از 558 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

رمان حورا

رمان حورا پارت 354

            عصبی پلک بستم تا صدایم را بالا نبرم:   _ ببین…من طرفداری نمیکنم، اما دارم میگم، ناحقی نکن! هرچی بشه مادرته…از تو دلخورم، از مادرت، حتی از کیمیا اما ببین، الان یه دلیل دارم که با همه‌تون ارتباطمو حفظ کردم…   با دست به راهرو اشاره کردم تا اتاق نیاز را نشان دهم:  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 353

            پوزخند زد و غذایش را هم زد:   _ که چی؟ همون که زندگیمو بهم ریخت دیگه…حالا هم نمیذاره دو دیقه پیش زن و بچه‌م اروم بگیرم!   انگار واقعا این مرد عوض شده بود. نفرتش به مادرش بی حد و اندازه بود، در نگاهش میدیدم، دقیقا همان نگاهی بود که به کیومرث همدانی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 349

        ** میان خواب و بیداری دست و پا می‌زد که تخت تکان خورد   با چشمان نیمه باز نیم‌خیز شد   ارسلان با بالاتنه‌ی برهنه هاوژینِ غرق در خواب را گوشه تخت خواباند   دهان باز کرد هشدار دهد که خودش زودتر دست به کار شد و بالشت ها را کناره‌ی تخت چید   دلارای بی

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 34

  _نیما…..سلام _علیک سلام…..فرمایش؟؟؟ باهام چپ افتاده تقریبا دوسالی میشه ذره ذره رابطه ی ده سالمونو کم کرد الانم فقط برای یه سری کارای حقوقی میاد اینجا بعضی وقتا احمقانه فکر میکنم یعنی از نیما کمترم که اینطوری پشت یه دختره غریبه دراومد دختری که حتی نمیشناستش _میخوام…..شکایتمو پس بگیرم….. _از کی؟؟ _اون دخترِ از وقتی به عسل میگه مامان…….یه

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۵

«می‌توانم دنیا را به آتش بکشم»   هژار قبل از ما به تهران رسیده و در فرودگاهیم که به عماد زنگ می‌زند. عماد گفته دو روز قبل از مهمانی به تهران بیاید تا برای خرید لباس بروند. هیجان شدیدی دارم و عماد هم به خاطر آشنایی با چند نفر که می‌گوید تاثیر زیادی در روابطش خواهند داشت انتظار میهمانی را

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۴ پارت کوتاه

«چه کسی از قلبم خبر دارد جز خدا؟»   صبح که بیدار می‌شویم زلیحا سفره انداخته و صبحانه آماده کرده برایمان. زن و شوهر در حیاط مشغول کار هستند. موقع خوردن چایی که برایش ریخته‌ام می‌گوید _اورهان گفت رفتی تیراندازی _اوهوم _نکنه میخوای درخواست بادیگاردی به فربد بدی؟   لبخند محوی می‌زنم و می‌گویم _اگه اینجوری بشه رفت تو تشکیلاتش،

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 62

    بدترین راه ممکن را انتخاب کرده بودم، شاید برگشت به آن خانه مساوی بود با امضا کردن حکم مرگم… اما برای راحتی عامر پی همه چیز را به تنم مالیده بودم.   هنوز هم آخرین جملاتش را به یاد دارم، واضح و رسا… تقریبا هر دقیقه در ذهنم مرورشان میکنم تا مبادا از تصمیمم برگردم.   _ عمو

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شیطان کیست به صورت pdf کامل از آمنه محمدی هریس

      خلاصه رمان:   ویرجینیا بعد از مرگ پدر و مادرش، برای اولین بار نزد پدربزرگ و خانواده مادریش می‌رود. در آنجا با رفتارهای متفاوتی از سوی خاله‌ها و داییش و فرزندانشان مواجه می‌شود. پرنس پسرخاله‌اش که وارث ثروت عظیم پدری است با چهره‌ای زیبا و اخلاقی خاص از همان اول ویرجینیا را شیفته خود می‌کند. اتفاقات ناخوشایند

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۳

«صدای خنده‌هایش را ذخیره کردم »   دو روز است به شرکت نیامده و وقتی زنگ زده و برای نامه‌ای امضایش را خواسته‌ام گفته که مشغول پروژه‌ی بزرگی است و فعلا به شرکت نخواهد آمد. حس کرده‌ام منظورش از پروژه‌ی بزرگ همان قضیه راجع به مهمانی است و پرسیدم _همون که گفتین بودجه بزرگی می‌خواد؟ _آره، دارم حلش می‌کنم  

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 32

      _شایدم به خاطره یه چیز دیگه باشه مثلا یه دختر که تازه اومده تو زندگیش     _اون یکی دیگه رو دوست داره……چرا نمیفهمی؟؟     سرش و به چپ و راست تکون داد برای من تاسف میخوره؟ من باید براش تاسف بخورم با یه من ادعا     _من میشناسمش……منو با این حرفا خام نکن  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 352

            روبه‌رویش نشستم و صندلی‌ام را کج گذاشتم، عادت کرده بودم نیاز به بغل غذا بخورم و هربار بخاطرش صندلی را کج میگذاشتم، تا روی پای چپم نگهش دارم.   غذا را جلو کشیدم و بی حرف مشغول شدم، او هم تند تند غذا میخورد که موبایلش زنگ خورد.   روی کانتر بود و دیدن

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 204

    کاش میدانست اندازه ی تمام دنیا از او متنفر است. کاش میدانست آرزوی مرگش را دارد.   کاش این همه ضعف و سستی درونش نبود تا به راغب بفهماند که بابت تمام سالهای از دست رفته ی زندگی اش، به او بدهکار است.   دست راغب که روی شکمش حرکت کرد، حسی قوی تمام ترس هایش را کنار

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 118

    دستم را شل کردم تا بچه را بردارد.   _ سرم داره می‌ترکه.   _ ببخشید، با هول بیدار شدی. گفتم خوابت برده، ترسیدم بچه یه‌هو بیفته از بغلت.   از جایم بلند شدم، به مقصد آشپزخانه، مسکن لازم بودم.   _ فرهاد، برو بخواب، چیزی می‌خوایی برات بیارم.   _ سهند خوابید؟   _ رفت اتاقش، فروغ

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 33

  _بیا ببینمت باز خودتو گرد و خاکی کردی که…..خوش گذشت مامانی؟؟ سرشو تکون داد با خنده منم دلم میخواد بغلش چرا تموم نمیشه این نحسی این گرداب این باطلاق که توش عین بچه ننه ها حسرت بغل کردن مادرمو دارم عسل اومد و با ناراحتی نگام کرد _سلام……خسته نباشی جوابشو آروم دادم بعد ازجرو بحث سه ماه پیشمون زیاد

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۲۲

عماد ماشین را مقابل بهزیستی پارک می‌کند و قبل از اینکه پیاده شویم می‌گویم _یه چیزی می‌خواستم ازتون   نگاهم می‌کند و می‌گویم _از درآمد کار خلافتون برای گلنار خرج نکنین _با پول شرکت و ارثیه‌ی پدریم این کار رو می‌کنم _ممنون. ببخشید که فضولی کردم، مهم بود برام   حرفی نمی‌زند و وقتی از بهزیستی خارج می‌شویم عماد شاکریان

ادامه مطلب ...