رمان خان زاده پارت 45
نگران به سمتم اومد. _چی شدی؟ با وحشت گفتم _بچه م اهورا… * * * * * _خدا رحم کرد این بار چیزی نشده اما شما باید استراحت کامل داشته باشید حتی برای غذا پختن هم از جاتون بلند نشید. بهتره این مدت یکی و بیارید مواظبتون باشه. ناباور گفتم _من من باید برم سر کار… اینجوری… حرفم و