رمان سکانس عاشقانه پارت 15
بهار نفس عمیقی کشیدم و گفتم : _ فردا میرم دیگه فکر کنم زودتر از قرارمون از هم جدا میشیم ..! دستشو به ته ریشش کشید : _ دایی ات میخواد واسه زندگی من تصمیم بگیره؟ الان فکر کرده من طلاقت میدم؟ توام چمدون پیچ کردی به امید اینکه فردا لنگاتو بندازی رو هم ؟ ابروهام در هم کشیده شد