دسته‌بندی: رمان سکانس عاشقانه

رمان سکانس عاشقانه پارت 90

رمان سکانس عاشقانه پارت ۹۰

  غذام رو از سمتی به سمت دیگه ی بشقاب هل میدم و امروز باید برم بیمارستان … مامان میگه : غذاتو بخور … بازی بازی نکن ! سر بلند میکنم و قاشق رو توی بشقاب ول میکنم … میگم : اشتها ندارم ! میگه : بابات برا تو حلیم آورده … دیشبم شام نخوردی … تا آخر وقت تو

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 89

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۹

  آریا تند میگه : جاش رو تخم چشامه ! سمتش برمیگردم … اولین باریه این مدلی اونم جلو جمع داره از دوست داشتن حرف میزنه … بابا چوفی میکشه و درمونده روی مبل میشینه … مامان ولی بغض کرده بهم زل میزنه و میگه : _ میتونی کنار بیای باهاش ؟ … یه بار دیگه اینطوری بدزدنت …. تند

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 88

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۸

  _ چند دقیقه اجازه بده رها !  سمت اریا برمی گرده و میگه : واضح تر بگو باباجان … ما شر در نمیاریم … شوخی هم انقد کش دار نمیشه که بگیم شوخی می کنی !  آریا تک سرفه ای میکنه و به نظرم خودشم مونده از کجا شروع کنه و آخرش به حرف میاد :  _ راستش آقا

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 87

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۷

  _ خیر باشه … یه دونه داشتیم اونم بردی … آریا لبخند کجی میزنه و هر دو رو سمت بابا میگیره … قبل از این که آریا چیزی بگه بابا با خنده میگه : _ د نه د من خودم زن و بچه دارم ! من می خندم و آریا هم می خنده … اما میگه : _ اومدم

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 86

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۶

  از خودم شاکی میشم که اصلت چرا طلاقش دادم !!! کلافه از این کلنجاره بی نتیجه سمت ماشین راه می افتم و دیشب تا صبح شیفت بودم . خسته م . راه می افتم سمت خونه ! خونه؟؟!؟! دلم خونه ی منو رها رو می خواد . بچه شدم … این لوس بازیا چیه در میاری ؟؟؟ … مسخره

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 85

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۵

    _ یه شوهرم بیشتر نداری … هوای بابام رو داشته باش … می فهمه در رابطه با غر زدن های آخیرشه که بهش تدکر میدم …  لب میزنه : _ خودش اذیتم میکنه …. اصلا تا حالا دیدی هرچی من بگم گوش کنه ؟ … همه ش ساز مخالفت میزنه ! می خندم و میگم : _ آره

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 84

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۴

  آریایی که انگار تو این دنیا نیست و اونقدر به کارش ادامه می ده تا وقتی که لبام به گزگز بیفته … اونقدر که خودش خسته بشه و عقب بکشه … با فاصله ی کم از من ایستاده … منی که به نفس نفس زدن افتادم و بهش زل زده موندم … لب میزنه : _ فعلا اینو داشته

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 83

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۳

  _ کم تو و مامانم خونه منو تو شیشه نکردینا … اصلا عشق و دوست داشتن رو از شما یاد گرفتم ! ابرو بالا می ندازم و به مامان نگاه میکنم … لابه لای اشکاش لبخند میزنه و باز صدای در میاد … زمان میگذره تا در باز بشه … آریاس … سرش توی نایلونیه که دستشه با اومدنش

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 82

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۲

  پر خنده میگم : _ بیشعور مامانمه ها ! ولی اون نمی خنده … برعکس اخم می کنه و لب میزنه : _ چون مادرته داره حرصت رو می خوره … درست و غلطش دیگه مهم نیست ! لبخند روی لبام می ماسه و میگم : _ داداشت رو دوست دارم … مامان بهار میگه طلاق بگیر … _

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 81

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۱

  زل زده مونده … خیره خیره ‌‌.‌… توقعش رو نداره و من فاصله میگیرم از روی صورتش و باز کنار تخت ایستاده می مونم … نمی دونم چی بگم تا جو عوض بشه و فضا رنگ بگیره … لب میزنم : _ با گل بیام ؟ … با مکث اما لبخند به لب میگه : _ گل با شیرینی

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 80

رمان سکانس عاشقانه پارت ۸۰

  برام مهم نیست چی فکر میکنن ؟ بابا حسین گوشیش رو بیرون میاره و شماره میگیره … زمان میبره تا گوشی رو پایین بیاره و میگه : _ برنمیداره … نگرانش میشم … من می دونم تیر خورده … من می دونم هنوز سرپا نشده و دنباله من اومده … می دونم و ساکت می مونم … می ترسم

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 79

رمان سکانس عاشقانه پارت ۷۹

    از خم راهرو میگذرن نگاه میکنیم …. مامان پشت چشمی نازک میکنه و میاد کنارم میشینه … میگه : _ بیچاره امیر علی خان …. بابا نفس عمیقی میکشه و دونه ی تسبیحی که دستش مونده رو از بین انگشتاش رد میکنه … میگه : _ حق داره … بچه ش تقریبا تا مرگ رفته … ( رو

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 78

رمان سکانس عاشقانه پارت ۷۸

    نمی تونم به خودم دروغ بگم … من این مردی که کنارم نشسته رو می پرستم … عشق وقتی همه چیز تموم میشه که معشوقه ت هم عشقه اولت باشه هم عشق آخرت … آریا برای من هم اوله هم اخر … تکیه میدم به صندلی و پلکام سنگینن … از اشک های زیادی که ریختم … از

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 77

رمان سکانس عاشقانه پارت ۷۷

  من ترسیدنش رو حس میکنم و از خودم بدم میاد که با بی فکریم اونو کشوندم از بیمارستان تا اینجا … تا میدونه مرگی که معلوم نیست توی اون زنده بمونیم یا نه … من حتی درهم شدن چهره ش رو حس میکنم از درد دستش … اما عرق نشسته روی پیشونیش و چشمای ترسیده و عصبیش به تارخ

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه پارت 76

رمان سکانس عاشقانه پارت ۷۶

تا همون خط سینه ای که داره لمسش میکنه … با چشماش قورت میده منو … اندامم رو … لی میزنه : _ خواستنیه …. جیغ میزم و در نهایت یه صدای ضعیف ام ام گفتن از دهنم خارج میشه و تارخ با لذت می خنده … با دستش سرشونه م رو میگیره و کمی سمت خودش میکشه و تهش

ادامه مطلب ...