رمان خان زاده جلد سوم پارت 13
بابا دست زیر پام انداخت و من از روی مبل بلند کرد و به سمت پله ها رفت و گفت _کسی جای تو را نمی بره تا وقتی که خودت بخوای نفس راحتی کشیدم و من روی تخت خوابم گذاشت پتورو تا بالای سینه هام کشید و گفت _دخترک من یه چیزی از پدرش پنهون میکنه و من منتظرم