رمان سهم من از تو Archives - صفحه 4 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سهم من از تو

رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت50

      – والا دارن کاراشون میکنن برن اون ور آب که! بند دلم پاره میشه:خبری داری کجان؟ – آره .. خونه باغ بابای خدابیامرزم توی کرجن… ولی خداوکیلی نگو من گفتم بهت خوب ؟ بی قرار میگم : – آدرس… آدرسشو بهم بده … قول میدم جبران کنم! – آخه این آرشام اعصاب و کله نداره که… میزنه

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت49

    گوشیو قطع میکنه … گوشیو به پیشونیم می‌زنم و خسته بلند میشم … شماره‌ی پرهامو می گیرم… صدای خستشو میشنوم: – جانم آرتان؟ _سلام پرهام…خوبی؟ – سلام داداش… خبری شده ؟ نفسمو سخت بیرون میدم: – نه… هیچ خبری نیست پرهام… دستام خالیه… خالیه خالی! – فکر می کردم آرشام منطقی تر رفتار کنه … فکر می کردم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت48

    – دلم! – درد داری؟ هق میزنم: _خون ریزی دارم! روی پیشونیش میزنه: – لعنت بهت دل آرام..لعنت… وای به حالت اگه بلایی سرش بیاد! درد دارم.. اون قدر که هیچی نمیفهمم فقط ناخونامو توی بازوش فرو میکنم: – آرشام؟؟دلم! از جا بلند میشه و وارد خونه میشه… چند لحظه بعد با عجله برمیگرده … روی دستاش بلندم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت47

  درو باز میکنه: – برو! – آرشام؟ بلندتر میگه: – برو بیرون! سوار ماشین که میشیم با بالاترین سرعت حرکت میکنه… دستگیره رو محکم میگیرم… نمیدونم کجا میره …توقف میکنه از مغازه خوراکی میخره و باز حرکت میکنه… یک ساعت بعد باز توقف میکنه و از یه مرد هم سن خودش یه کلید می‌گیره… اصلا نمیفهمم چه خبره …

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت46

  دستمو به داشبورد می زارم و نگاش میکنم … این مرد مرده … توی چشماش هیچ نشونی از زندگی نیست… – آرتان؟ میشنوی صدامو؟ توروقران صبرکن… بریم پیش پدر و مادرت …بعد..   – هیچی نگو دلی وگرنه ترمز میکنم و همینجا جات میزارم! سکوت میکنم… خفه میشم…. خدا خدا میکنم آرشام خونه نباشه… اگه باشه… اگه خونه ب

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت45

  _ببخشید که بی اجازه گوشیتو چک کردمو شمارشو برداشتم … ولی تو خودت جرعتشو نداشتی.. مجبور شدم بزارمت توی عمل انجام شده ! روی کاناپه می شینم… تموم تنم می لرزه… پرهام گوشیو سمتم می گیره : – اگه دوست داشتی سَندم واسش رو کن..من تنهاتون میزارم! میخواد بره که با التماس مچشو میگیرم: _میزاشتی بچشو سقط کنم بعد

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت44

  ناامیدم… خالیم… پوچم… – اگه مثبت بود چی؟ چیکار کنم؟ نفس عمیقی میکشه.. اونم خسته شده… با مشت به شکمم میزنم و با گریه میگم: – من نمیخوامش…نه خودشو نه باباشو… – دل آرام؟ – کمکم کن.. من کسیو ندارم… من فقط تورو دارم پرهام… توروخدا! صداش آروم و خستس اما مهربون میگه: – باشه… آروم باش توجواب آزمایشتو

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت43

  حالم بده.. خیلی بده… پر از ترسم..پر از استرس … پر از مرگ.. تا حالا پر از مرگ بودی؟ نفسم بوی مرگ میده … قدمام بوی مرگ میده … پلک زدنم بوی مرگ میده .. حس میکنم خودم دارم به استقبال مرگ میرم… منو پرهام و وکیلی که واسم گرفته یک ساعت داریم توی مطبش حرف میزنیم… برگه‌ی درخواست

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت42

    – دلی… چند دقیقه دیگه خونه ای؟ – تومگه سرکارنبودی؟ – دلتنگت شدم… ناراحتی برگردم!؟ از جا بلند میشم… پرهام لیوان ابو سمتم میگیر … اروم میگم: – میام زود! گوشیو قطع میکنم… کمی از آبو میخورم و میگم باید برم… پرهام هر چقدر اصرار میکنه تا جایی برسونتم مخالفت میکنم… میپرسم همه چیو فهمیده باشه … احمقانه

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت41

  از جا بلند میشم.. با دیدنم روی آخرین پله می ایسته… سرمو زیر می‌اندازم و لب میزنم: – سلام جلو میاد… جلوتر… درست مقابلم می ایسته… بوی عطرش دیوونم میکنه… چشامامو می بندم… گرمی دستشو که زیر چونم حس میکنم مثل برق گرفته ها نگاش میکنم: – چیشده صورتت؟ آب دهنمو قورت میدم و بغضم آماده ی شکستنِ… ناباور

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت40

  * آرتان *   کارم که توی شرکت تموم میشه از جا بلند میشم … سرم به قدری درد میکنه که آب دهنمو به بدبختی قورت میدم… میخوام از اتاقم بیرون برم که تلفن همراهم زنگ میخوره … با دیدن شماره نازی کلافه پوفی میکنم و رد تماس میزنم… اون قدر از دست خودمو خودش شاکیم که بهتره فعلا

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت39

    کسی که میگفت اون قدر عاشقتم که بگی برو هم میرم…و رفت… مردو مردونه رفت… گفته بود عشق مقدسه… گفته بود اسم هر حس بی سر و تهی و نزاریم عشق… گفته بود به اسم عشق هر گندکاری میخوایم نکنیم…. گفته بود و الان میفهمم چی گفته… آرشام اگه مثل اون بود الان این قدر بدبخت نبودم… اون

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت38

    تا صبح پلک روی هم نمیزارم… اون قدر گریه کردم که حس میکنم دارم کور میشم… آرشام از دیشب از اتاق زده بیرون و هنوز برنگشته… بلند میشم و جلوی پنجره می ایستم… آرتان و نازگل لب دریا ایستادن … به نظر میاد دارن دعوا میکنن … خبری از آرشام نیست.. پنجره رو باز می کنم و صدای

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت37

  *دل آرام *   با دیدن آرتان که سمتون میاد نفس عمیقی میکشم و نازگل میگه – وای گیتار آورد… کاش امشبو بخونه!   مثل مجسمه نگاش میکنم… سرم داره می ترکه… حالم از غذایی که به زور خوردم بده … روبه رومون میشینه و خیره ی دریا میگه: – بهتری؟ نگاش میکنم… چی میشد امشب میتونستم تو آغوشش

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت36

💕📚   *دل آرام*   آرتان که بیرون میره و درو می بنده زانوهامو توی شکمم جمع میکنم و دستامو دور پاهام می پیچم و خودمو بغل میکنم… نگاش میکنم… خون سرد مشغول تزریق آمپول زرد رنگی توی سِرم …هنوز گیجم … هنوز باورم نمیشه از جا پریدم و صدای آرتانو از طبقه ی پایین شنیدم… هنوزم باورم نمیشه اینجاست

ادامه مطلب ...