رمان گرداب Archives - صفحه 19 از 24 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 79

  نگاهی به سامیار انداختم که داشت از عمه ام بابت هدیه ش تشکر میرد… یه زنجیر کلفت از طلا سفید مردونه براش گرفته بود..که داشت با کمک خوده سامیار دور گردنش می بست…. لبخندی به محبتش زدم و وقتی زنجیر رو براش بست، دوباره هردومون ازشون تشکر کردیم… دوتایی رفتن عقب تر و عسل اومد کنارمون..ابرویی واسه سامیار بالا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 78

  طبق معمول اخم کرده بود و با حرصی پنهان به مهمون ها نگاه می کرد: -مادر ما فکر کرده عروسیه که اینقد مهمون دعوت کرده.. خنده ام گرفت از حدسی که کمی قبل زده بودم..انقدری می شناختمش که بدونم بالاخره یه چیزی میگه… لبخندم رو خوردم و اروم گفتم: -عه خب ذوق داره..جلوش چیزی نگیا ناراحت میشه… “نچی” کرد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 77

  شونه بالا انداختم و لب هام رو جمع کردم: -نمی دونم..ازش بپرس.. چپ چپ نگاهم کرد و با حرص گفت: -من بپرسم؟..خاک تو اون سرت تو باید واسم استین بالا بزنی… -من واسه خودم اتفاقی شوهر پیدا کردم..تو جنگ و جدال و جاسوسی و کلفتی…چه توقعی داری… -بابا طرف اماده اس تو فقط جورش کن.. خیلی داشت اصرار میکرد..با

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 76

  دست مادرجون که دورم پیچید و تنگ تر تو بغلش فشردم، بغضم سرباز کرد و اشک اروم اروم از چشم هام روی گونه هام سر خورد…. بی اختیار هق زدم که مادرجون متوجه شد چقدر حالم گرفته اس و با نوازش دست هاش سعی می کرد ارومم کنه…. یه دستش روی موهام و اون یکی دستش روی بازوم و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 75

  از جوابی که داد انقدر ذوق کردم که کاملا یادم رفت چی می خواستم بگم… دست هام رو روی سینه ش گذاشتم و کشیدم تا روی شونه هاش و بعد هم بردم پشت گردنش و تو هم قفل کردم…. اروم و با ناز خندیدم و گفتم: -نگو که الکی این موقع شب منو کشوندی اینجا… یه ابروش رو انداخت

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 74

  هنوز جمله کامل از دهنش درنمیومده بود که یهو صورتش جمع شد و با درد گفت: -اخ اخ سامیار..دستم… مچ دستش که هنوز تو دست سامیار بود، داشت محکم فشرده میشد… اون یکی دست ازادش رو گذاشت روی دست سامیار که دستش رو گرفته بود و دوباره با درد گفت: -سامیار تورو خدا.. سامیار با یه حرکت دستش رو

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 73

  ابروهام رفت بالا و چشم هام کمی گرد شد: -کی؟..یعنی منظورم اینه با کی میان؟.. مادرجون که متوجه منظورم شده بود، خنده اش رو خورد و گفت: -همشون میان دیگه… صورتم در هم شد و با ناله گفت: -وای مادرجون..اخه چرا همین امشب که حال من خوب نیست و اینقدر دلشوره دارم میان..خب میگفتین خونه نیستین…. با لبخند لبش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 72

  جلوی در خونه نگه داشت و گفتم: -خونه هستن؟..میدونستن من قرار بوده بیام؟… ارنج دستش رو به لبه شیشه ی ماشینش تکیه داد و با انگشت هاش دور لبش کشید و گفت: -اره خبر دادم داری میایی اینجا..مامان منتظرته… سرم رو تکون دادم و دوباره نگاهش کردم..روز اخری بود که مال من بود، چطوری ازش دل می کندم و

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 71

  هرم داغ نفسش به گوش و گردنم برخورد کرد و بدنم نامحسوس لرزید… لبش رو که کمی تر بود به گوشم کشید و اروم گفت: -پس می خواهی بری..اوکی ولی فعلا زن منی و باید نیازها و خواسته هام رو براورده کنی… هنگ کرده و داغون و نفس بریده لب زدم: -چه نیازی؟.. بی حرف دستش رو به شکم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 70

  رفتم دم در اتاق و بلند سامیار رو صدا کردم..چند ثانیه سکوت برقرار شد و بعد سامیار چرخید عقب و سرش رو تکون داد: -بله.. نگاهم رو دور و برم چرخوندم و با من من گفتم: -وسیله و لباسامم بیارم؟… عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و گفت: -نه عزیزم بذار بمونه..یه وقت دلتنگ شدن بتونن لباساتو بو کنن رفع

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 69

  دوباره سرم رو چرخوندم طرفش و گفتم: -چیزی شده؟.. -نه چی میتونه شده باشه..از اینور باید بریم..بخاطره گیج بازیای تو الان بیرون میمونیم… اخم کردم و جوابش رو ندارم..افتاده بود رو دنده ی لج و غر زدن..دیگه تا سر من رو نمی خورد کوتاه نمیومد…. چشم هام رو به دنبال سامان چرخوندم و وقتی دیدمش، چنان با التماس نگاهش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 68

  ************************************* جلوی اینه ایستادم و کمی از رژگونه ی طلاییم به گونه هام زدم تا بیرنگی صورتم کمی پوشیده بشه… یه رژ لب کرم رنگ و مات هم به لب هام مالیدم و بعد موهام رو محکم بالای سرم جمع کردم… چرخیدم عقب و نگاهم روی تختخواب ثابت موند..تختی که سامان بخاطره ما خریده و اینجا گذاشته باشه…. چه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 67

  نگاهی به عسل انداختم که اومده بود نزدیک و با کنجکاوی نگاه میکرد و هی سرش رو می اورد نزدیک تر که متوجه بشه سامان چی میگه…. چشم غره ای به عسل رفتم و گفتم: -فعلا که اینجا هستم سامان..یکم حال و هوام عوض بشه..تا بعد ببینیم چی میشه… عسل زد سر شونه ام و نگاهش کردم، اشاره کرد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 66

  به موج های کوچک و ارومی که میومدن نزدیک و کم کم محو میشدن… با صدای عسل حواسم جمع شد اما نگاهم رو از دریا نگرفتم… صداش پر از تردید و اروم بود: -راستش نمی دونم باید بگم یا نه..یا اصلا گفتنش فایده ای داره یا نه… مکث کرد و صدای نفسش رو که محکم فوت کرد بیرون شنیدم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 65

  وقتی دید توجهم جلب شده، سر اسلحه اش رو اروم چند بار به طرف پایین حرکت داد… جوری که انگار داشت به زمین اشاره میکرد… سریع دوباره به صورتش نگاه کردم که با اطمینان پلک زد و نامحسوس سرش رو تکون داد… تمام این اشاره ها و حرکاتش به چند ثانیه هم نرسید اما من متوجه منظورش شده بودم…

ادامه مطلب ...