دسته‌بندی: رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 251

        ـ میگم میشه منم باهات بیام ؟       ـ آخ آخ عضلات پشت گردنم گندم ………….. اونجا رو بیشتر بمال .       گندم پنجه هایش را به سمت عضلات گردن یزدان هدایت نمود و فشار پنجه هایش را بیشتر کرد .       ـ شنیدی چی گفتم ؟ میگم میشه منم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 250

        ـ نه نه ، آخه قبل ناهار حمیرا برام میوه و پای سیب آورد ، خوردم ، به خاطر همین خیلی گرسنه نبودم .       ـ خیلی خب پس بلند شو بریم بالا .       با ورود به اطاق ، یزدان تیشرت در تنش را درآورد و گوشه ای انداخت و به

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 249

          اما بدون آنکه نشان دهد تا چه حد تحت تاثیر این نمایش یزدان قرار گرفته ، تنها در یک کلمه جوابش را داد :       ـ معلومه .       ـ گنده و لات تر از تو هم جلوی من کم آوردن …………. وای به حال تویی که جز پوست و استخون

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 248

        یزدان که او هم مشغول غذای پیش رویش شده بود ، با این مکث گندم ، قاشق غذایش را آرام پایین آورد و نگاه سنگین شده اش را مستقیم روی گندم انداخت و نگاه جدی اش را در چشمان او فرو کرد .       ـ مگه اینکه چی ؟       گندم نفسی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 247

        یزدان بدون آنکه به گندم نگاهی بی اندازد ، ابتدا با دست به جلال اشاره کرد که می تواند مرخص شود و به دنبال کار خودش برود …….. و بعد از رفتن جلال و تنها شدنشان ، نگاهش را سمت چشمان دو دو زده و نگران گندم کشید .       گندم با دیدن سکوت

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 246

        گندم با شرارت نشسته در جانش ، لبخندش را عریض تر از قبل کرد و باز هم بی توجه به هشدار یزدان و نگاه های چپ چپ او ، گفت :       ـ هر وقت ، زمان خالی پیدا کردی کافیه یه ندا به من بدی تا تندی بیام پیشت ……………. یه چند تا

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 245

        هر چند مسئله تنها این نبود . به نظر می رسید این دختر کم سن و سال بر خلاف دختران قبلی که بسیار کار کشته تر از او به نظر می رسیدند ، بهتر توانسته نظرِ مرد سخت پسندی چون یزدان را به خود جلب کند .       ـ سلام . ممنون .  

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 244

        یزدان با همان لبخند یک طرفه ای که بر روی لبانش نشانده بود ، خیلی آرام سر عقب کشید و خوبه ای زیر لب گفت .       دست از دور کمر گندم آزاد نمود و دستی که دست گندم را گرفته بود بالا برد و چرخی به تن او داد و دامن حریر گندم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 243

        و باز هم این یزدان بود که بدون آنکه نگاهش را از لپتاب پیش رویش بگیرد ، جواب او را داد :       ـ فقط شش ، هفت دقیقه دیگه وقت داری ……….. کارت تموم نشده باشه ، همون مدلی دستت و می گیرم و میبرمت پایین ………….. می دونی که حتی یه ذره

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 242

        گندم سری تکان داد و داخل رفت ……….. با اینکه دیگر به هیچ عنوان برای بازگشت به آن مهمانی کزایی شور و اشتیاقی نداشت ، اما از اینکه یزدان دوباره به همان یزدان دوست داشتنی خودش بدل شده بود ، خوشحال بود ………. همان یزدانی که خوب بلد بود او را همچون مومی میان پنجه های

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 241

      گندم انگار که حتی یک کلمه هم از حرف های او را نشنیده باشد ، با دست آرام بر گونه اش کوبید و لبش را گزید :       ـ خاک بر سرم ، چقدر من با این دختره رقصیدم . دیدم هی داره با لبخند نگاهم می کنه و ازم تعریف می کنه ها ،

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 240

        یزدان گردن عقب انداخت و بلند قهقهه ای از تصویری که گندم برایش ساخته بود ، زد ……….. یادش نمی آمد ، آخرین باری که این چنین خندیده بود و قهقهه از ته دلش به هوا برخواسته بود به چه زمانی بر می گشت .       گندم با قیافه ای درهم فرو رفته و

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 239

      گندم در حالی که خجالت زده گوشه لبش را می گزید ، نفس عمیقی کشید …………. با یزدان راحت بود . با او تعارف نداشت ، اما بودن در آغوشش آن هم در حالی که یزدان اینچنین از آغوش آرام بخش او تعریف میکرد ، معذبش می نمود .       گندم همانطور بی تحرک سر

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 238

      گندم سر تکان داد و ابروانش نالان درهم فرو رفت و صدای به لرز نشسته اش به گوش یزدان رسید .       ـ چرا مهمه ……… برای گندم مهمه که بدونه تو از دستش ناراحت نیستی ……… که ازش دلخور نباشی . بگو بخاطر مزخرفی که بهت نسبت دادم ، من و می بخشی .

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 237

        ـ حالا امشب هم فرهاد همین قانون و اجرا کرد ………… قانونی که من قبلاً بارها و بارها اجراش کرده بودم و فرهاد به چشم دیده بود . اما تو دیگه یکی از اون دخترای پولکی گذشته من نبودی که بی هیچ تردیدی دستت و تو دست این و اون بذارم ………… و فرهادی که چیزی

ادامه مطلب ...