رمان یاکان Archives - صفحه 6 از 7 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان یاکان

رمان یاکان

رمان یاکان پارت 18

  زندگی من کاملاً سیاه بود، ولی سیاه‌ترین نقطه‌ش به وجود نوید برمی‌گشت! اولین باری که دستم مشروب داد بعد از یه مستی عمیق و سردرگمی ناب، وقتی به خودم اومدم که این خال‌کوبی روی شونه‌هام نقش بسته بود. بی‌شک این بشر یه شیطان مصور بود. از اون موقع برام عبرت شد که افسار زندگیم رو به دستش نسپارم. اوایل

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 17

  سرش رو با تأسف به دو طرف تکون داد. – چه نمک‌نشناسی تربیت کردی معصومه! این چه گربه‌صفتیه! مانتوم رو توی دستم مشت کردم و ساکت موندم. کاش دلش رو داشتم ولشون کنم و برای همیشه برم… عمو بعد از مرگ بابا سکته کرده بود و وضعیت خوبی نداشت، ولی شاید الان می‌تونست مواظبم باشه! همین‌که ماشین رو توی

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 16

  نفس عمیقی کشید. – یه‌ذره کارام ردیف بشه و درجه‌م بره بالاتر، با خودم می‌برمتون زنجان. چشم‌هام رو به‌هم فشار دادم. نمی‌خواستم از چاله دربیام بیفتم تو چاه. بی‌خیال بحث کردن باهاش شدم. همین‌که رسیدیم سریع پیاده شدم و داخل خونه رفتم. مامان معصوم با دیدنم لبخندی زد. – با داییت اومدی؟ اخم کردم. – نگهبان فرستادی دنبالم که

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 15

  به بیرون و جاده‌ی خاکی خیره شدم. زندگی کردن لب مرز زیاد خوشایند و امن نبود! – کیا هستن؟ – مریم و پندار و صحرا… سری تکون دادم. – پندار موتورش رو آورده؟ رضا اخمی کرد. – بی‌خیال شوکا. دفعه‌ی پیش پلیس دنبالمون کرده بود، تا یه هفته تن همه‌مون می‌لرزید! این سر نترس رو از کجا آوردی تو؟

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 14

  شبنم به‌سمت در راه افتاد. – بهت پیشنهاد می‌کنم فکر فرار رو از سرت بیرون کنی، مگه این‌که ان‌قدر قدرتمند بشی که بتونی جلوی استاد بایستی! همین‌که از در بیرون زد ندا گفت: – فقط منم که حس می‌کنم این دختره یه خورده‌حسابایی با باباش داره؟ نوید سرش رو جلوتر کشید. – منم از راشد شنیده‌م رابطه‌شون زیاد خوب

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 13

  نوید با ترس دستی به گردنش کشید. – بدبخت شدیم علی. هر کی رو می‌خواد سلاخی کنه می‌بره اون‌جا. لعنتی چرا قانع نمی‌شه؟ بی‌حرف نگاهش کردم. من به فکر شوکا بودم و اون به فکر زنده موندن. دغدغه‌ی هرکدوم، مهم‌ترین چیز زندگیمون بود. کم‌کم بدن یخ‌زده‌م داشت گرم می‌شد که ماشین متوقف شد. همین‌که از ماشین بیرون کشیده شدیم

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 12

  کنارم روی زمین نشست و آروم گفت: – می‌خوای چیکار کنی علی؟ نگاهش کردم. – می‌خوام برگردم، باید برم پیش شوکا. من این‌جا دووم نمی‌آرم… – آخه چه‌جوری؟ راشد بیرون در ایستاده از جاش تکون نمی‌خوره. می‌دونی که چه آدم سفت و سختیه، مردک از سنگ می‌مونه! نگاهم به‌طرف بالکن چرخید. بلند شدم و به‌سمتش رفتم. نوید پشت‌سرم راه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 11

  نچی کرد. – نمی‌دونم‌. می‌گم فقط اسمش به نظرم آشنا اومد. حالا یه تحقیق می‌کنم واسه‌ت… این حروم‌زاده‌ها همه به هم وصلن، چیز عجیب و دور از ذهنی نیست که از هم خبر داشته باشن! بلند شدم و کلافه و عصبی دور اتاق ‌چرخیدم. – اگه بلایی سرشون آورده باشن چی؟ من باید زودتر برگردم، نوید. نگرانم! بازوم رو

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 10

  امیرعلی نگاهی به استاد کردم. – باید تنها برم بالا؟ سری تکون داد. – نوید زودتر از تو رفته اون‌جا. نگهبانه مشکلی پیش بیاد هوات رو داره. نترس پسر. مثل یه وکیل کارکشته رفتار کن. مهر رو بزن زیر اسناد، پرونده‌ها رو بگیر دستت بیا پایین. بچه‌ها منتظرتن. من و شبنم بر‌می‌گردیم هتل منتظرتون می‌مونیم. نفس عمیقی کشیدم و

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 9

  نفس آرومی کشیدم خواستم جوابش رو بدم که صدای در باعث شد به خودم بلرزم. – شوکا دخترم بیداری؟ با کی حرف می‌زنی؟ جوابی ندادم و لبم رو محکم گاز گرفتم. مامان معصومه گوش‌های تیزی داشت، حتماً صدام رو شنیده بود! گوشی رو سریع زیر بالش انداختم و خودم رو به خواب زدم. چند لحظه بعد صدای باز شدن

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 8

  وقتی نبود همیشه احساس افسردگی می‌کردم و وقتی برمی‌گشت خونه انگار روی ابرها سیر می‌کردم، البته به جز این چند وقت که به خاطر مشکلات علی حسابی غمگین بودم. علی گاهی به‌خاطر علاقه‌ی من به بابا از دستم شاکی می‌شد و معتقد بود من برای این‌که جای خالی بابا رو موقع مأموریت‌هاش پر کنم باهاش دوست شدم و با

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 7

  لبخندی روی لبم نشست. – وای راست می‌گی؟ خدا رو شکر. این دفعه قول یه سفر سه‌نفره رو بهمون داده ها. مامان سری تکون داد. – فقط سلامت برگرده، همین کافیه. هومی کشیدم و سریع خودم رو به اتاقم رسوندم. خدا رو شکر از ذوق برگشتن بابا یادش رفت به‌خاطر دیر رسیدن دعوام کنه. …………… روز بعد وقتی از

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 6

  آب دهنم رو به‌سختی قورت دادم و با التماس گفتم: نمی‌تونی مدرک جمع کنی؟ نمی‌شه فرار کنی، امیرعلی؟ تو رو خدا خودت رو بيشتر از این تو این منجلاب گیر ننداز. من می‌ترسم، بیا باهم بریم پیش پلیس. اگه بلایی سرت بیاد من چیکار کنم، علی؟ با چشم‌های غمگین و درمونده نگاهم کرد، دستش رو جلو آورد و دور

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 5

  با نگاه جدی و متفکری بهم خیره شد. – مامانت زیادی نگرانته آهو. نمی‌دونم شاید تجربه‌ی بدی داشته یا همه‌ش می‌ترسه بلایی سرت بیاد. من که مادری نداشتم، ولی فکر کنم همه‌ی مادرها این‌جوری باشن. با شنیدن حرفش قلبم فشرده شد. کاش بحث رو به این‌جا نمی‌کشوندم. دستش رو توی دستم فشار دادم و لبخند شیرینی تحویلش دادم. –

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 4

  آروم گفتم: – دلم برات تنگ شده، می‌دونی الان کجام؟ چند لحظه مکث کرد. – بیرونی؟ کجا رفتی، انار؟ پاهام رو تکون دادم. – اومده‌م پارک همیشگیمون. یه‌هو صداش بلند شد. – تنها؟ اون پارک جای آدمای درست‌ و حسابی نیست، شوکا! بلند شو راه بیفت برو خونه ببینم… اخمی کردم. – حوصله‌م سر رفته، تو هم که نیستی.

ادامه مطلب ...