رمان یاکان پارت آخر4 دی 140126 دیدگاه نوید نچی کرد و در صندوق ماشین رو باز کرد. _بر پدرش لعنت… مردک حری ِص عوضی! ندا با دیدنمون با رنگی پریده از ماشین پایین پرید. _همهگی حالتون…
رمان یاکان پارت 923 دی 14017 دیدگاه البته امیدوار بودم دختر باشه وگرنه شوکا مجبورش میکرد تا آخر عمر اسم ناروین رو روی خودش تحمل کنه. بی هوا لبخند کمرنگی روی لبهام نشست. از ته…
رمان یاکان پارت 913 دی 14011 دیدگاه خم شدم پیشونیش رو بوسیدم. _به گذشته فکر نکن… روی بینیش رو بوسیدم. _این به هردومون آسیب میزنه. یکی یکی روی پلکهاش رو بوسیدم. _برای تو آیندهای بدون…
رمان یاکان پارت 902 دی 14012 دیدگاه لیخند کمرنگی بهش زدم. _موتوری که داشت تعمیر میکرد… از مدلش خوشم اومد. دروغ نگفتم ولی خب همهی حقیقت رو هم نگفته بودم. _به موتور علاقه داری؟…
رمان یاکان پارت 892 دی 14011 دیدگاه لبخندی بهش زدم. _بالاخره مجبوره کوتاه بیاد. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. به امیرعلی گفتم باهاش حرف بزنه. سری تکون داد و وسط…
رمان یاکان پارت 881 دی 14011 دیدگاه _اینو متوجه شدم. منظورم اینه که این جا پایگاه شماست؟ افراد دیگهای هم اطرافمون هستن؟ سری تکون داد. _آره. اینجا محل استراحت بچه ها بود که چند وقتیه خالی…
رمان یاکان پارت 871 دی 14011 دیدگاه * * با حس سر درد و حالت تهوع شدیدی پلکهام از هم فاصله گرفت. چند ثانیه متعجب به محیط غریبهی اتاق و تختی که روش خواب بودم…
رمان یاکان پارت 8630 آذر 1401بدون دیدگاه نوید نیشخندی بهم زد و کنار شبنم نشست. _چه عجب وسط مستی و خماری یادتون افتاد ما دیروز داشتیم با مرگ دست و پنجه نرم میکردیم. ندا زیر لب…
رمان یاکان پارت 8530 آذر 14011 دیدگاه سرهنگ سر همهی اونایی که استاد همراهم فرستاده بود تا برای من کمین کنن رو زیر آب کرد. وقتی برگشتم مجبور شدم بگم با سرهنگ افخمی درگیر…
رمان یاکان پارت 8429 آذر 14013 دیدگاه فهمیده بود چهقدر عصبانی و کلافهم و سعی داشت با مظلوم نمایی از زیر این خشم شونه خالی کنه. وسط اتاق ایستاد و دستهاش رو بالا برد.…
رمان یاکان پارت 8329 آذر 14015 دیدگاه هیسی از ته گلوش بیرون پرید. _مواظب حرف زدنت باش یاکان. یادت نره که من استادم! خیال کردی نمیدونستم دست راست من عاشق دختر سرهنگه؟ دختری که…
رمان یاکان پارت 8228 آذر 14011 دیدگاه سریع به اطراف نگاه کردم، نگاه چند نفری روی ما بود. آهی کشیدم و سعی کردم دستم رو عقب بکشم. _بس کن امیر علی دارن نگاهمون میکنن.…
رمان یاکان پارت 8128 آذر 1401بدون دیدگاه با خنده خودش رو عقب کشید. _شوخی کردم بابا نزن رژم پاک میشه. چشم غره ای به لب های صورتیش رفتم. _تازه عروس منم اینو ببین چه…
رمان یاکان پارت 8027 آذر 14011 دیدگاه لبش رو تر کرد. صورتش رو جلو آورد و به آرومی لب هاش رو به پیشونیم چسبوند. بعد از چند لحظه به آرومی پچ زد: نوبت دوست…
رمان یاکان پارت 7927 آذر 14012 دیدگاه با چشم هایی تبدار و نیمه باز نگاهش کردم. _حالم بده علی! موهایی که به پیشونیم چسبیده بود رو کنار زد و روی صورتم خم شد. _ببرمت تا…