رمان یاکان

رمان یاکان پارت آخر

29 دیدگاه
  نوید نچی کرد و در صندوق ماشین رو باز کرد. _بر پدرش لعنت… مردک حری ِص عوضی! ندا با دیدنمون با رنگی پریده از ماشین پایین پرید. _همهگی حالتون…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 92

7 دیدگاه
    البته امیدوار بودم دختر باشه وگرنه شوکا مجبورش میکرد تا آخر عمر اسم ناروین رو روی خودش تحمل کنه. بی هوا لبخند کمرنگی روی لبهام نشست. از ته…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 91

1 دیدگاه
    خم شدم پیشونیش رو بوسیدم. _به گذشته فکر نکن… روی بینیش رو بوسیدم. _این به هردومون آسیب میزنه. یکی یکی روی پلکهاش رو بوسیدم. _برای تو آیندهای بدون…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 90

2 دیدگاه
      لیخند کمرنگی بهش زدم. _موتوری که داشت تعمیر میکرد… از مدلش خوشم اومد. دروغ نگفتم ولی خب همهی حقیقت رو هم نگفته بودم. _به موتور علاقه داری؟…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 89

1 دیدگاه
      لبخندی بهش زدم. _بالاخره مجبوره کوتاه بیاد. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. به امیرعلی گفتم باهاش حرف بزنه. سری تکون داد و وسط…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 88

1 دیدگاه
  _اینو متوجه شدم. منظورم اینه که این جا پایگاه شماست؟ افراد دیگهای هم اطرافمون هستن؟ سری تکون داد. _آره. اینجا محل استراحت بچه ها بود که چند وقتیه خالی…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 87

1 دیدگاه
    * * با حس سر درد و حالت تهوع شدیدی پلکهام از هم فاصله گرفت. چند ثانیه متعجب به محیط غریبهی اتاق و تختی که روش خواب بودم…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 86

بدون دیدگاه
  نوید نیشخندی بهم زد و کنار شبنم نشست. _چه عجب وسط مستی و خماری یادتون افتاد ما دیروز داشتیم با مرگ دست و پنجه نرم میکردیم. ندا زیر لب…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 85

1 دیدگاه
      سرهنگ سر همهی اونایی که استاد همراهم فرستاده بود تا برای من کمین کنن رو زیر آب کرد. وقتی برگشتم مجبور شدم بگم با سرهنگ افخمی درگیر…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 84

3 دیدگاه
      فهمیده بود چهقدر عصبانی و کلافهم و سعی داشت با مظلوم نمایی از زیر این خشم شونه خالی کنه. وسط اتاق ایستاد و دستهاش رو بالا برد.…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 83

5 دیدگاه
      هیسی از ته گلوش بیرون پرید. _مواظب حرف زدنت باش یاکان. یادت نره که من استادم! خیال کردی نمیدونستم دست راست من عاشق دختر سرهنگه؟ دختری که…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 82

1 دیدگاه
      سریع به اطراف نگاه کردم، نگاه چند نفری روی ما بود. آهی کشیدم و سعی کردم دستم رو عقب بکشم. _بس کن امیر علی دارن نگاهمون میکنن.…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 81

بدون دیدگاه
      با خنده خودش رو عقب کشید. _شوخی کردم بابا نزن رژم پاک میشه. چشم غره ای به لب های صورتیش رفتم. _تازه عروس منم اینو ببین چه…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 80

1 دیدگاه
      لبش رو تر کرد. صورتش رو جلو آورد و به آرومی لب هاش رو به پیشونیم چسبوند. بعد از چند لحظه به آرومی پچ زد: نوبت دوست…
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 79

2 دیدگاه
    با چشم هایی تبدار و نیمه باز نگاهش کردم. _حالم بده علی! موهایی که به پیشونیم چسبیده بود رو کنار زد و روی صورتم خم شد. _ببرمت تا…