رمان یاکان پارت 48
3 دیدگاه
نگاهم بهسمت عکس بابا چرخید. میدونستم حواسش به منه. خیلی دلم میخواست بدونم اگه میدونست با تصمیمش زندگی من به این روز میافته بازهم به اون مأموریت میرفت؟ من برعکس بابا آدم صبور و بخشندهای نبودم و تنها چیزی که توی وجودم باقی مونده بود کینه و سیاهی بود.…