رمان نبض سرنوشت پارت۲۳
شونه ای بالا میندازم . یکدفعه یادم میاد کجا دیدمش . با ذوق میگم : یادم اومد کجا دیدمت . تو مگه علی نیستی پسر عمو احمد؟ سری به تایید تکون میده و میگه : اما من شما رو به جا نیاوردم _من عسلم دختر رضا ، برادر زاده بی بی _ آها … بله تعریفتون رو شنیدم ولی تاحالا