28 اردیبهشت 1401 - رمان دونی

روز: 28 اردیبهشت 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان محله ممنوعه پارت 7

  تمام این مدت که حرف می زد، من و سیا ساکت بودیم. جفتمون مثه مونگلا نگاش می کردیم. واقعا درك این چیزا در مورد پدر و مادرم، سخت بود. خیلیم سخت بود. سحر دستمو با دقت پانسمان می کرد و توجهی به سپهر و حرفاش نداشت. سپهر دوباره ادامه داد: -شب تولد تو، به خاطر اشتباه پدرت، قدرتاي اون

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 81

  بعد از فرارش اول سعی کرده بود همانطور که فرزین گفته بود بیخیال نامدارها و مزرعه شود، اما فایده نداشت. چون حالا دیگر دغدغه‌اش فقط مزرعه نبود. دغدغه‌ی بزرگی به دغدغه‌هایش اضافه شده بود و آن مربوط می‌شد به صاحب مزرعه. شبانه‌روز و بی‌وقفه به تارخ می‌اندیشید. می‌دانست دست آخر هم نخواهد توانست بی‌خیال شود. صدای چرخیدن کلید داخل

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 86

  هومن جلو آمد و دلارای زیر لب جوابش را داد _ سلام حاجی اما بلند گفت : _سلام پسرم خوش اومدی دلارای زیرچشمی نگاهش کرد به ارسلان حق داد این مرد با دیدن هومن از چشمانش محبت چکه می کرد نمی دانست چطور مروارید تا به حال متوجه این نشده بود تکه ‌های پازل سر جای خودشان می‌نشستند اما

ادامه مطلب ...

رمان پنجره فولاد پارت 1

  °• پنجـره فــولاد •°: به نام نامی الله … تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد چشم انتظار باش در این ماجرا توهم…!!!   _زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟ حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد. _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه!

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 88

  خلاصه اون شب مثل همیشه تانزدیکی های صبح حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که حرف های من وبهارهیچوقت تمومی نداره.. درکنار تصمیم هایی که گرفته بودیم من هم یواشکی تصمیم مهمی گرفتم.. تصمیم گرفتم دنبال بابام بگردم وپیداش کنم… میدونستم ترکیه زندگی میکنه و تشکیل خانواده داده میدونستم بچه که بودم چندباری قصد گرفتن حضانتم از مادرم

ادامه مطلب ...

رمان زادۀ نور پارت 134

  ، آن هم دقیقا در روزی که قرار بود دفتر زندگی اش با لیلا برای همیشه بسته شود ، به او زنگ بزند . – دوست لیلام ………. زنت . و با خنده ای تمسخر آمیز ، ادامه داد : – البته اگر هنوز زنت مونده باشه . امیرعلی ابرو درهم کشید ………. نه تنها لیلا ، که حتی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ خون جلد دوم پارت 13

  _ھنوز خیلی از دستت بھ خاطر اینھمھ مخفی کاری ناراحتم. اما نمیخوام ھنوز چیزی رو برام توضیح بدی! نیاز دارم زمانی کھ حرف میزنیم کاملا ً سالم و قوی باشی چون بعید نیست اگھ چندتا مشت نصیبت بشھ! آروم خندیدم و تا جایی کھ زخمم اجازه میداد اون رو بھ سمت خودم کشیدم. _توی این مدت بقیھ برات تعریف

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 65

  با لحن تند و عصبیش یه لحظه سرجام خشک شدم و بعد آروم لب زدم: – سایلنته.. گفتم تا برم برگردم خوابی! با این حرف تازه یادش افتاد سوال دومش مهمتر بود که اینبار ملایم تر پرسید: – کجا رفته بودی؟ کیسه خرید توی دستم و بالا گرفتم و گفتم: – ترشی بخرم با ناهار بخوریم! بی اهمیت به

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 160

  وقتی اینو گفت سگرمه هام رفت توی هم و خستگی هم از یادم رفت چون جاش رو به خشم داد. دلم نمیخواست اصلا در مورد مادرم حرف بزنه. من دنبال آرامش بودم.دنبال یه جای راحت اما اون با پیش کشیدن حرف مادرم هی این آرامش و آسایش رو از من سلب میکرد. حتی آرامش نسبی ای که کنار خودش

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 17

  _خدا بگم این پسرو چیکارکنه.. حق داری سارا جان.. من شرمنده ام.. قطره اشکشو با دستش پاک کرد وادامه داد: _نمیدونم چطوری بزرگش کردم که این ازآب دراومد.. بخدا نون حروم بهش ندادم نمیدونم چی شد تاچشم باز کردم دیدم افسارش ازدستم در رفته! دلم براش نسوخت و اصلا دلم نمیخواست آرومش کنم.. تنها چیزی که اون لحظه نیاز

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 161

  قطره قطره اشک از گوشه چشمام سرازیر میشد و صورتم رو خیس میکرد باورم نمیشد این کار رو باهام کرده باشه نمیدونم چقدر توی اون حالت خیره صورتش بودم که کلافه دستی به ته ریشش کشید و حرصی زیر لب زمزمه کرد : -چرا دیوونم میکنی تا دست روت بلند کنم هاااا؟ توی سکوت لبم به پوزخندی کج شد

ادامه مطلب ...