رمان محله ممنوعه پارت 7
تمام این مدت که حرف می زد، من و سیا ساکت بودیم. جفتمون مثه مونگلا نگاش می کردیم. واقعا درك این چیزا در مورد پدر و مادرم، سخت بود. خیلیم سخت بود. سحر دستمو با دقت پانسمان می کرد و توجهی به سپهر و حرفاش نداشت. سپهر دوباره ادامه داد: -شب تولد تو، به خاطر اشتباه پدرت، قدرتاي اون