23 خرداد 1401 - رمان دونی

روز: 23 خرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت 3

  همونطوری که با کنجکاوی نگاهش رو به اطراف میچرخوند لب زد : – برای دیدن “گندم” اومدم … راستی کجاست ؟؟ اشاره ای به ته کارگاه کردم – خسته بود بچه ام ، خوابوندمش اونجا چشم غره ای بهم رفت – خوب میاوردیش پیش من و گُل بانو – نمیشه که همیشه مزاحم شما بشم – واه چه مزاحمتی

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 26

  _نمیذارم اینطور بمونه ، اما بدون بعدش به ضرره خودته تماسو قطع کردم اما نگاه دو دل آوا ناراحتم میکرد ، نمیدونستم کجا چیکار کردم که اینجور شک داشت بهم بلند شدم قبل حرف زدنشون گفتم _میرم استراحت کنم ، امشبو فراموش کنید. انقدر عصبی شده بودم و حرص خورده بودم سر درد داشتم و بدتر از اون حرارت

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 2

  لب و دهانم به لرزه می افتد. شنیدن اسمم از زبان او یعنی فاتحه! -اشهدو انّ… سوری سقلمه ای به پهلویم میزند و لالم میکند! زیر نگاه پرحرص و کینه اش، سرم را با دست میگیرم و ناله میکنم: -وای من حالم خوب نیست…فشارم رفته زیر صفر…احساس غش کردن دارم! کجخندی میزند. چشم میبندم که نبینم. سوره بازویم را

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 107

  _ چیزی نیست. اینبار تارخ غرید: _ پرسیدم کجایی؟ لحن تند تارخ برای بهم ریختن افرا کافی بود. جیغ زد: _ به چه حقی سرم داد میزنی؟ فکر کردی چون بیکس و کارم میتونی هر جور دلت خواست باهام حرف بزنی؟ ابروهای تارخ بال پریدند! افرا از چه چیزی حرف میزد؟ چه اتفاقی برایش رخ داده بود. بوقهای پیدرپی

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 41

  #فلش بک سه سال قبل :   وای زهرا قفلی زدی رو من ولم نمیکنی   – غزال احمق عاشقش شدی ، چرا نمیفهمی   اشک در چشمان دریایی اش حلقه زد : نخیرم اصلا اینطور نیست   – وای غزال الان دردت چیه ؟ دوسش داری ، خودتم میدونی اینو . به فرض محال بتونی منو گول بزنی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 5

  ظاهرا دیگه طاقت و تحمل سیگار نکشیدن رو نداشت برای همین گفت: -ماشینو نگه دار بدو برای من سیگار بخر! انگار داشت به نوکرش امرو نهی میکرد.نکنه واقعا فکر کرده من نوکر خونوادگیشونم.با اخم و جدیدت پرسیدم: -حالا نمیشه نکشی!؟ رک و صریح و گستاخانه و حتی بهتره بگم خیلی غیر محترمانه گفت: -نه نمیشه بدو برو برام بخر!

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 112

  اشک چشمانش را پاک کرد اما به ثانیه نکشیده دوباره صورتش خیس شد _من بخاطر قلبم جلو رفتم هومن این تنها راه بود هومن بهت زده خندید : _تو خواستی ؟! تو خودتو پیشکشش کردی ؟! دلارای بغض کرده نگاه دزدید و هومن پوزخند زد _خودتو دو دستی تقدیمش کردی تا کنارش باشی ؟ انقدر ساده لوح و احمق

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 115

  عزیزراه رفته رو برگشت و سرم روی آغوشش گرفت.. دستمو دور کمرش حلقه کردم و اجازه دادم بغض راه گلوم رو باز کنه.. _توکه اینقدر دوستش داری چرا گذاشتی بره؟ _دوستش ندارم عزیز.. ازش متنفرم.. اونقدر ازش متنفرم که نمیدونم چطور بانبودش زندگی کنم.. _ببخش مادر.. اگه تا این حد نبودش اذیتت میکنه از اشتباهش چشم پوشی کن و

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 25

  کاووس قل قلی کرد و دودش را بی خیال از بینی اش بیرون فرستاد و به اویی که با چشمان خشمگین مقابلش ایستاده بود نگاه کرد و واکنشی در برابر خبری که یزدان به او می داد ، نشان نداد و تنها به قل قل کردنش ادامه داد و منتظر ادامه حرف او ماند : ـ کجا فرستاده بودینش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 91

  – میــــران؟ با بهت و خنده اسمش و به زبون آوردم.. ولی هیچ اثری از شوخی تو چهره اش نبود! برعکس انگار کاملاً جدی این حرف و به زبون آورد و حتی با یه کم دقت می تونستم تغییر رنگ پوستشم که داشت به سمت قرمز شدن می رفت و تشخیص بدم.. یعنی… جدی جدی همین حرکت ساده ام..

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 43

  لبخندی زدم و باشوخی و لودگی گفتم: _خب اینجوری که جدی جدی عاشقت میشم! لبخند بامزه ای زد و گفت: _برو دیگه بچه شیطونی نکن! این چشم های عاشق حالا حالاها عاشق کسی نمیشن! ازش تشکر کردم وازماشین پیاده شدم و برگشتم به هتل.. پندار و آمنه مشغول بازی با شرطنج بودن و با دیدن من هر دوتاشون یک

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 186

  دست و صورتم رو خشک کردم و قدم زنان به سمت آشپزخونه رفتم. پشت صندلی نشسته بود ودرحالی که تلفنی با امیر صحبت میکرد آروم و سر حوصله وقتهایی که فقط حرف گوش میکرد چایی میخورد. موهام رو پشت گوش جمع نگه داشتم و نگاهی به میز انداختم. چرا من هیچوقت فکر نمیکردم شهرام از اون مدل پسرایی باشه

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت 2

  سرمو جلو بردم که با تموم قدرتش توی چشمم فوت کرد و بغض کرده گفت : – حالا خوب شدی مامانی ؟؟ – آره درد بلات به قلبم مگه میشه تو باشی و من خوب نباشم نمکی خندید و با وجود عروسک توی بغلش روی پام نشست و سرش رو به سینه ام چسبوند عطر موهاش رو عمیق نفس

ادامه مطلب ...