30 تیر 1401 - رمان دونی

روز: 30 تیر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گلاویژ پارت 156

  نزدیک خونه بودم که رضا زنگ زد.. جواب دادم: معلومه کدوم گوری هستی! _سلام ممنون منم خوبم.. من که معلومه کدوم گوری هستم چون خونه ام اما تو کدوم گوری تشریفت رو بردی؟ کجایی؟ _دارم میرم خونه نزدیک خونه ام.. سرم داره میترکه چرا بیدارم نکردی تو؟ _خودمم دیربیدارشدم گفتم تا توبیدار میشی برم نهار بخرم.. واسه چی رفتی؟

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 9

  باران آنقدر تند به بطن پنجره میکوبید که دیدشان کاملا کور شده بود.‌ نفس های یکی درمیان ارسلان و چشم بسته اش بیشتر میترساندش… اگر بلایی سر او می آمد دست تنها باید چه خاکی توی سرش میریخت؟ با احتیاط خودش را جلو کشید و تا خواست بازوی ارسلان را لمس کند او پلک باز کرد و دخترک از

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 39

  و زودتر از او داخل آسانسور میشوم…کنارِ سمیعیِ متعجب! بهادر پر لذت میگوید: -نمی‌اومدی تعجب میکردم بچه پررو! خوشم می آید که کم کم دارد من را میشناسد. خودش هم سوار میشود و دکمه را میزند. اما یک ثانیه هم چشم از من نمیگیرد. -خداییش باحال نیست؟ مخاطبش من نیستم احتمالا…که ادامه میدهد: -نگاش کن…اصلا این کم نیاوردنش منو

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 42

  بعد از یه رابطه ی چند ساعته ی طولانی، من روی تخت دراز کشیدم و اون بالای سرم ایستاد. یه بسته پول دستش بود که یکی یکی با سرانگشتاش سوقشون میداد سمت من.. پولهای خشک تا نخورده یکی یکی تو هوا می رقصیدن و میفتادن روی تنم…. چقدر بوی پولو دوست داشتم.چقدر عاشقش بودم… با پول میشه همچی داشت.آرامش،

ادامه مطلب ...
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 85

    به ترتيبي كه كنار هم وايساده بودن، شروع كرد به معرفي كردنشون. – اين خانما حنانه، رها و فرزانه هستن. منم لعيام البته اينجا بچه ها و دخترا مامان لعيا صدام مي كنن. و تو؟! سريع جواب دادم: منم ساغرم. خيلي از آشنايي باهاتون خوشوقتم و قول ميدم اذيتتون نكنم. – مشكلي نيست. اگه كسي داره كسي و

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 150

    دوش دستی را روی پاهایش گرفت و تلخ خندید _یادمه تابستونا عمو هام از شهرستان میومدن خونمون یک بار مادرم کتک خورد به جرم اینکه برای نماز صبح بیدار نشده! چرا ؟ چون پریود بوده و حالا همه اعضای خونه فهمیدن دلارای گرفته زمزمه کرد : _مامان تو هم باید بیدار میشدو ادای نماز خوندن در می آورد

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۶

. دیگه حرف نمی‌زد راست می‌گفت سختی زیاد کشیده بود.. از خالش میفهمیدم که پی در پی داره درس میخونه اما کی می‌تونه عشقشو ول کنه که من دومیش باشم؟ مگه میشه بهش فکر نکرد؟ دنده ی ماشینو عوض کردم و سرعتمو زیاد نمیشه..بخدا که نمیشه اون شبایی که به عشق دلوین تو کوچه خیابونای کانادا قدم میزدم‌ رو یادم

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 155

  سری به نشونه منفی تکون داد و بادلخوری گفت: _نمیخوام.. دیگه دلم باهاش صاف نمیشه.. دیگه نمیخوام ادامه بدم.. آدم رفتنی بالاخره میره… امروز نره فردا میره! منو بیخیال.. توبرو یه فکری به حال خودت بکن که یه جوری گند زدی فکرنمیکنم به این زودی گلاویژ راضی به برگشتن به تو بشه! _یعنی چی راضی بشه؟؟ دروغه رو اون

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 63

  گندم به دنبال صدای حمیرا رفت و در چارچوب در اطاق لباس یزدان ایستاد و به کمد دیواری های متعدد قهوه ای رنگ سوخته براق و سیقل خورده نگاه کرد و سری به معنای نفی تکان داد ……….. او در جایی بزرگ شده بود که یک لباس نه تنها در تن یک نفر ، بلکه در تن بچه های

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۵

.       کلی فکر به سرم زد اینکه بدزدمش یا اینکه مجبورش کنم‌‌..دعواش کنم اما اینا رو مغزم می‌گفت و قلبم قبول نداشت ترافیک زیاد اجازه ی اینکه پامو رو پدال گاز فشار بدم‌ بهم نمی داد هیچی برام مهم نبود از چراغ قرمزا عبور میکردم جلوی پلیس با سرعت غیر مجاز میرفتم و… نمیدونستم دارم میرم تهرون

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 129

  – احتیاجی به نشون دادن نیست.. ما قبلاً همدیگه رو دیدیم.. پسره هم خودش یه چیزایی رو سربسته گفته ولی من رک و راست جواب منفی دادم و گفتم فعلاً نمی خوام به جز درس خوندن به چیزی فکر کنم.. زن دایی خیال می کنه خودش خیلی زرنگه که قراره زودتر از بچه برادرش پیش قدم بشه.. ولی اگه

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 8

  همینطور که داشت می رفت صدای گریه ای به گوشش رسید سرش رو بلند کرد… چشم هاش رو‌ ریز کرد.. با دیدن مش رحیم که داره به یکی التماس میکنه اخمی کرد.. صدای اون مرد جوون براش اشنا بود.. مگه‌ میشد صدایی که دخترش رو ازش گرفت فراموش کنه‌. به یک باره خشم تموم وجودش رو گرفت.. عصا زنون

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 81

  باخجالت بهش نگاه کردم و سوالی نگاهش کردم… _میشه بپرسم چرا نگاهتو ازم میدزدی؟ _ا‌شتباه میکنی! _بیا یه کاری کنیم! _چیکار؟ _بعضی آدما مجبور میشن یه روزهایی رو از زندگیشون پاک کنن ونادیده بگیرن! توی سکوت فقط نگاهش کردم ومنتظر ادامه ی حرفش شدم.. تمام اجزای صورتم رو از نظر گذروند و بامکث طولانی ادامه داد: _ما هم دیشب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 218

  تمام احساسات ناجوری که درتلاش بودم از خودم دورشون نگه دارم که دست کم ذره ای اعصاب برام باقی بمونه با خبری که مونا بهم داد دوباره تو سرم جون گرفتن و پررنگتر از همیشه شدن. من چه جوری میتونم با خیال راحت کنارشهرام باشم وقتی منفور ترین آدم این قصه و ماجرا منم !؟ میتونم تصور کنم که

ادامه مطلب ...