5 مرداد 1401 - رمان دونی

روز: 5 مرداد 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت 60

  (رسپینا) آرام بعد تماسی که داشت هول هولکی رفته بود و چیزی نگفته بود ، گفته بود باید بره و مشکل جدی نیست و میاد بهم سر میزنه ذهنم درگیر بود ، پشیمون بودم که به رادان گفتم ، من اعتبارشو پودر کردم و قصد جونمو کرده بود ، نمیدونستم رادان چیکار کرده دقیقا ، اما میدونستم این مشکل

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 15

  نگاه مرد با مکث و تعجب به پوزخند او و چشمهای مفرحش چسبید. چند سال این کلمه را از دهانش نشنیده بود؟! چند سال گذشته بود؟! دستش مانده بود روی هوا و نگاه توی چشمهای بیرحم جوان مقابلش دو دو میزد. _با این کلمه میخوای مسخره ام کنی یا… _دیگه یا نداره. کارتو بکن! مرد با درد عمیقی پلک

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 45

  -بیا من تو رو روشنت کنم بفهمی چه خیر و صلاحی واسه ت میخوام! کاش لااقل لحنش صادقانه و دور از مسخرگی بود. -پس چرا مسخره میکنی؟ قیافه ی متعجبی به خود میگیرد. -من؟! چرا مسخره کنم؟! دلم میاد اصلا؟ خدا کچلم کنه اگه مسخره ت کنم! به موهای خیلی پرپشتش نگاه میکنم. سیاهِ سیاه… کمی بلند… و حالت

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 22

از دستشویی بیرون آمده دوباره کنار سودابه نشست حالش و البته روحش جلا یافته بود ، خوب که نه اما بهتر شده بود هر چند صورت رنگ پریده‌ اش توجه زن عمو و هانا را به خود جلب کرد ، معذب سر به زیر انداخته به گفتگوی آنها گوش سپرد ، کلماتی که ادا می کردند همه در گرد حاشیه

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 48

  قهوام رو که خوردم ازش فاصله گرفتم که لیوان کافه رو بندازم توی سطل آشغال آبی رنگ اما درست قبل از اینکه اینکارو بکنم صدام زد و گفت: -هی ساتین! چیکار میخوای بکنی؟ لبخند زدم و بعد لیوان رو بالا گرفتم و باهمون نیش وا شده جواب دادم: -ممنون بایت قهوه! میخوام بندازمش تو سطل! اشاره کرد برم سمتش

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت۶۸

.       کارت دوست علی رو هم دادیم و رفتیم سمت یه آبمیوه فروشی چقدر دلم برای شهرم تنگ شده بود دلم میخواست بغلش کنم اما نمیتونستم توی شهری که تیکه به تیکشو با فکر به آریا اشک میریختم.. توی این مدت اتفاق های زیادی افتاده بود مثل عقد ارتین و مائده هیچوقت یادم نمیره که چقدر روز

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 168

  یک ساعت بعد تصمیم گرفتم بداخلاقی رو کنار بذارم و به قول بهار یه شب بیخیال دنیا و زندگی باشم و واسه خودم باشم… حوصله آرایش نداشتم.. یه کم مداد چشم تو چشمم کشیدم و یه رژ لب گلبهی زدم و تمام! اومدم برم از کمد لباس ها مانتو انتخاب کنم که بهار گفت: _این چه قیافه ایه؟ رضا

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 156

  عطر تندش که زیر بینی اش پیچید باعث حالت تهوعش شد دستش را جلوی صورتش گرفت و چند باری عق زد _چته باز ؟ برو تو ادا در نیار به زور جلوی خودش را گرفت تا بالا نیاورد و سوار آسانسور شد نگهبان قبل از بسته شدن در خودش را به آنها رساند _آقا آقا ارسلان با اخم نگاهش

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 167

  بی اراده اشکم بند اومد و خفه خون گرفتم.. بهت زده و توی سکوت نگاهش کردم.. _چی شد؟ قبل از اینکه خودتوهلاک کنی بهش فکرنکرده بودی نه؟ _اون.. اون بهم گفت دنبال دلش اومد..گفت.. گفت هیچوقت ازم متنفرنبوده.. _خب بگه! تو باید فورا حرفشو باور کنی؟ به نظرت اگه کسی عا‌شق باشه با یه خداحافظی میره وپشت سرشم نگاه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 69

  خشایار ابرو در هم کشید و نگاهش را به چشمان براق و پر از تکبر یزدان داد ……….. سرعت جهش خون در عروقش بالا رفته بود و حس می کرد قلبش کم مانده از شدت تپیدن های بی وقفه و پر سرعت از حرکت به ایستد . یزدان بدون آنکه نگاهش را از چشمان خشایار بگیرد جلال را که

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ها ۶۷

.         با صدای زنگ گوشیم سرمو از روی فرمون برداشتم و زل زدم به مانیتور گوشیم یگانه بود! جواب دادم _ جانم یگانه جان؟ + کجا رفتی دلوین‌؟ چرا خبر نمیدی؟ _ مگه مبینا بهتون نگفت؟ + اون فقط گفت تو رفتی بیرون.. همین _ خب راست میگه دیگه..اومدم بیرون. + چرا صدات گرفته؟باز گریه کردی؟

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 59

  دوباره تماس گرفتم جواب نداد زنگ‌میزدم رد تماس میداد اما بیخیال نمیشدم ، نباید اشتباه میکرد این راهش نبود آرام تند تند میپرسید چیشده من چی میگم و رادان کجاست اما جوابشو نمیدادم بعد کلی تماس بالاخره رادان جواب داد _عزیزم میا…. _نیا ، اگه قراره تلافی کنی کارشو نیا … اینطور چه فرقی باهاش داری؟ … یا همین

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 135

  همین جمله انقدر تحت تاثیر قرارش داد.. که نه نگاهش تغییر کرد و نه بهش برخورد.. برعکس یه لبخند جذاب هم رو لبش نشست که نشون می داد پسندیده دلیل من برای این دقت کردن و! مطمئناً خیلی از پسرا.. که همون اول رابطه اشون تموم می شد.. چوب اشتباه حرف زدنشون و می خوردن که باعث می شد

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 14

  یادم نمی اومد.. بازم عدسه ای زدم.. -چی شدم مامان!!؟تموم بدنم درد میکنه.. بگو چی شده از زیر پتو اومدم بیرون نگاه خماری به مامان انداختم و گفتم : -مامان.. -یامان گندم.. یامان که همیشه دردسر درست میکنی دختره ی احمق.. نفسم رو دادم بیرون نمی دونستم مامان از چی حرف می زد.. خواستم سوال بعدی رو بپرسم که

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 87

  سفته هارو توی هوا تکون داد و غمگین تر از قبل ادامه داد: _فکرمیکنی تورو بخاطر این لعنتی ها نگهداشتیم؟ من اینارو همون شب که گفتم ماشینم رو میفروشم از بابا گرفته بودم! جلوی صورتم تکونش داد وبعد تیکه تیکه اش کرد ودورشون انداخت! _از اولشم اومدنت به اون خونه پیشنهاد من بود! اون پولارو من داده بودم! من

ادامه مطلب ...