روز: مرداد ۱۹, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق صوری پارت ۲۲۵

  تو اون جو سنگین، اجساس میکردم صدای نفس زدنهام داره تو خونه میپیچه و همه اون صدارو میشنون. وقتی وسط سالن ایستادیم فقط مامان بود که حاضر شد از خودش رونمایی بکنه اما آقا رهام نه. انگار خیلی علاقه ای به دیدن ما نداشت. البته. من کاملا بهش حق میدادم. مامان دست به سینه رو به رومون ایستاده بود

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۸۵

  یه هفته از اون شب گذشت و تو این هفته تمام برنامه هام اجرایی شد ، رفتم بهزیستی و اموال رو بخشیدم ، دلم واسه ی مظلومیت اون بچه ها کباب بود ، کمبود محبت موج میزد اونجا و حیف اونایی که از بچشون گذشتن و گذاشتنشون بهزیستی ، همونجا تصمیم گرفتم هرچندوقت یه بار برم سر بزنم بهشون

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۲۹

  دست های ارسلان کنارش افتاد و نفس های عمیق و کش دارش را بیرون فرستاد. عرق از صورت و موهایش چکه میکرد. پلک بسته و تکیه کرده بود به ستون پشت سرش… منتظر بود حالش جا بیاید تا دوباره با قدرت بیشتری به سمت کیسه هجوم ببرد. نگاه دخترک با خجالت و کنجکاوی ماند به سر و وضعش که

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۵۹

  بره در آغوشش نیست، و نگاهش به اتابک است. همان نگاهی که مثلِ نگاه اتابک، دوستانه نیست! البته که فکر من درحال حاضر پیش خود او و مسخره بازیهایش است. -کجا برید؟ شما که تازه رسیدید… کاملا کنار بهادر کشیده میشوم. اخم میکنم و قبل از اینکه جواب اتابک را بدهد، میگویم: -نکن ببینم دستمو! بهادر اخمی به روی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۶۲

  تعللم رو که دید دست از خوردن کشید و خیره شد به صورتم…. با مکث پرسید: -چرا غذاتو نمیخوری !؟ آب دهنمو قورت دادم و بعد آهسته گفتم: -بعدش میخوای بهم تجاوز کنی؟ میخوای شکنجه ام بدی وقتی این سوالاتم رو شنید کمی متعجب و با حالتی جاخورده صورتم رو تماشا کرد.بعد دستهاشو همونجا دو طرف بشقاب غذاش روی

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۶

.     کیفمو روی شونم تنظیم کردم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت ارایشگاه این حالی نبود که من میخواستم توی روز عقد مائده حالم بد بود دلم نمی‌خواست توی روز عروسیشم حالم بد باشه دستمو به سنت ضبط بردم و توی پوشه ی اهنگای شاد اولین اهنگو پلی کردم اکثر اهنگای

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۲۶

  دستام رو مشت کردم و چشمام رو بستم و سعی کردم به خودم قوت قلب بدم. نفس عمیقی کشیدم و تازه بدنم داشت ریلکس می شد که دینگ اسانسور باعث شد به سرعت چشمام رو باز کنم و بعد…با ترس و هیجان شدیدی سمت دفترم حرکت کنم. زانوهام به شدت می لرزید و در این ظلمات،وهم زیادی در فضا

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۷۰

  – بفرمایید؟ – آقای ملک شاهان؟ مکثی کرد و سپس گفت: – امرتون؟ – آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان دیگه درست میگم؟ امیدوار بود فکری که در سرش چرخ می‌خورد حقیقت نداشته باشد! بی انعطاف تکرار کرد – امرتون؟ اینبار افسر با لحنی که به وضوح از چند دقیقه‌ی پیش جدی تر شده بود گفت: – گفته شده شما خانم دلارای فرهمند

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۱۲

  سرشو تکون داد و دوباره به مادرش نگاه کرد و جدی گفت: -میمونیم… صورت مادرش باز شد و لبخنده پهنی زد… با خوشحالی چایشو خورد و دستی به زانوش کشید و بلند شد.. لبخندی به صورت شادش زدم و تا وقتی رفت تو اتاق با نگاهم دنبالش کردم… با صدای سامان که منو صدا میکرد نگاهمو چرخوندم طرفش: -مامان

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت ۲۵

  سکوت کردم که ناگهانی گفت: -نفهمیدی چی شد؟مگه نرفته بودی بابت یکی از موکلات باهاش حرف بزنی،پس چرا یهو اینجوری شد؟ خیلی نرم به اراز نگاه دوختم. همچنان سکوت کرده بود. وقتی ارس برای کارای ترخصیم رفت،بهم گفت به ارس گفته من بخاطر پرونده تجاوز یکی از موکلام رفتم سراغِ اصلانی و بعدش هیچ خبری ازم نشده.ه. جی پی

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۱۰

  اما استاد با کارهای امروزش دیگه کاملا بهم فهموند که تو درمان مقاومت میکنه واگه بخواد همکاری کنه به راحتی حل کردن یه مسئله ساده حالش خوب میشه ! با تحسین جواب داد: _ واقعا بهت افتخار میکنم دلارام مطمئن بودم یه نشونه ازش میاری و باید بگم تشخیصت کاملا درسته و کارای سروش عمدیه! اما مسئله ی مهم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت ۸۴

  _من ؟ نه اصلا ، شاید تو خسته شی اما من نه _منم باور کردم بلند شدم و ادامه دادم _اتاقو بچینیم کافیه چیزی نیاز نیست دیگه بلند شد که نگاهم به سر و وضعش افتاد و دوباره زدم زیر خنده ، با اون لباسا و قسمتایی از صورتش که کفی بود و موهایی که ژولیده شده بودن ،

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۴۸

  با همه اینا باید زودتر خودم و می رسوندم اونجا تا از نگرانی دربیام و واسه چند ساعتم که شده.. ذهنم از هرچی فکر و خیال ناراحت کننده اس خالی بشه.. به نظرم میران تنها کسی بود که می تونست این لطف و در حقم بکنه! هرچند که بعد از کار آراد.. نگاهم به این جنس مذکر بی رحم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۵

.           در ماشینو باز کردم و سوارش شدم کیفمو کنار دستم گذاشتم و کمربندمو بستم و ماشینو روشن کردم و حرکت کردم به سمت طلا فروشی دوست بابا ذهنم درگیر بود میدونستم ادمی که قلبشو پیوند بزنه احساساتش هم عوض میشه خداکنه آریا منو پس نزنه من دیگه چطوری باید پیش برم خدایا؟ این دل

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۲۷

  چنگی به گونه اش زد با دست به اونگ اشاره کرد.. -چه بلایی سر بچم اوردی ارش چرا بی جون کف حموم افتاده!!؟ خندیدم.. -بچت تربیت لازم بود مامان…تو و بابا توی تربیتش کوتاهی کردین.. بازم بخواد بی احترامی کنه من می دونم بااون… بعد رفتم سمت گندم.. توی خودش جمع شده بود نگاهی به بدن لختش کردم… قرمز

ادامه مطلب ...