12 دیدگاه

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۶

5
(1)

.

 

 

کیفمو روی شونم تنظیم کردم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت ارایشگاه

این حالی نبود که من میخواستم توی روز عقد مائده حالم بد بود دلم نمی‌خواست توی روز عروسیشم حالم بد باشه

دستمو به سنت ضبط بردم و توی پوشه ی اهنگای شاد اولین اهنگو پلی کردم

اکثر اهنگای شادم از حسین توکلی بود.

تا خود آرایشگاه سعی کردم خودمو شاد جلوه بدم اما از صد درصد فقط چهل درصدش رو تونسته بودم شاد باشم

دم آرایشگاه که رسیدم ماشینمو پارک کردم و پیاده شدم

بقیه ی بچها هم همینجا اومده بودن آرایشگاه

هشت نفر ادم رو نمیدونم چطوری می‌خوان توی این سرعت آرایش کنن

لباسامو برداشتم و در آخر  کیفمو روی شونم گذاشتم و از ماشین پیاده شدم و دزدگیرشو زدم و وارد آرایشگاه شدم

با رفتن من به داخل نگاه همه ی بچها ثابت موند روم

خنده ای سر دادم و سلام گرمی کردم

_ چیه بابا؟ خوردین منو! چی دیدین مگه؟

ندا به حرف اومد

+ بیا برو بچه پروی حال بهم زن

بیشعوری نصیبش کردم و لباسامو در آوردم و روی یکی از صندلیا جا گرفتم

***

تا خود شب بچها هی آهنگ گذاشتن،،رقصیدن،،کل کشیدن،،جیغ و دست و سوت هم که ماشاالله از دهنشون نمی افتاد

آخری دیگه انقد خندیده بودم که لپام درد اومده بودن..

آرایشم که تموم شد نگاهی به ایینه انداختم..خیلی شکسته شده بودم..اصلا بهم نمی‌خورد همش ۲۰ سال داشته باشم

از روی صندلی پا شدم و رفتم که لباسمو بپوشم

هیچکس روی پا بند نبود همه یا داشتن میرقصیدن یا داشتن ادا در می اوردن ارایشگاهو گذاشته بودن روی سرشون

بی سر و صدا به پرو رفتم و لباسامو عوض کردم و لباس عروسکیمو پوشیدم

زنجیرمو گردنم انداختم و گوشواره هامم عوض کردم و کفش هامم پوشیدم از اتاق پرو بیرون اومدم

اول از همه نگاه مبینا بهم خورد

+ ای که بمیری لعنتی ژذاب

لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:

_ ای بابا به پای ژذابی شما که نمیرسه

+ بر منکرش لعنت

**

پس از کلی کل کل بالاخره کار هامون تموم شد و از آرایشگاه بیرون زدیم

ساعت هنوز هفت بود و تالار از هشت باز میشد

مبینا و ندا و زهرا و فرناز پیش من بودن بقیه هم یا نصفشون توی ماشین یگانه و نصفشون تو ماشین اون یکی مائده

_ بچها بنظرتون الان زود نیست برای رفتن به تالار؟

فرناز: اره منم میخواستم همینو بگم..بریم بیرون یه چرخی بزنیم تا ساعت هشت میشه..

به بچها نگاهی انداختم

_ شما هم موافقین بچها؟!

همگی موافقتشونو که اعلام کردن زنگ زدم به یگانه و مائده گفتم که میخوایم چیکار کنیم بعدم حرکت کردیم به سمت خیابون سی متری

همیشه وقتی دلمون از دنیا پر بود میومدیم‌ اینجا حالمون جا میومد

یه آهنگ شاد از اون قدیمیا پلی کردم و صداشو تا آخر زیاد کردم

بچها هم شیشه های ماشینو پایین آوردن و با دستمال کاغذی هی قر میدادن

شوخی که نبود وقتی پیششون بودی حالت جا میومد‌‌..

**

بالاخره ساعت هشت شد و اومدیم تالار

جز اولین نفرایی بودیم که وارد تالار شده بودیم

اول از همه شروع کردیم به گرفتن عکسای دسته جمعی یادگاری..

حال دلم عوض شده بود انگار از اولش هیچ غمی نداشتم

ساعت نه بود که مائده اینا هم اومدن

مائده خودش خوشگل بود اما با این پیرهن و آرایش ملیحی که روی صورتش بود خیلی قشنگ تر شده بود

به پیشوازشون رفتم..به ارتین دست دادم و مائده رو از ته قلبم محکم بغل کردم و دم گوشش خوشبخت بشی گفتم..

از بغلش بیرون اومدم که اونا هم به سمت جایگاهشون رفتن

آرتین یه جوری به مائده چسبیده بود که هر کارشم میکردی نمی رفت

بالاخره با هزار زور و زحمت پا شد رفت و خدمتکارای تالار رقص نورو روشن کردن

همه به سمت مرکز سالن رفتن و شروع به رقصیدن کردن

اما من به یاد آریا افتادم و حالم گرفته شد

با اصرار های مکرر بچها منم کنارشون جا گرفتم

جسمم پیش بچها بود و روحم پیش اریا

بالاخره گذشت و رسید به مرحله ی کادو دادن سر میز کنار مامان اینا رفتم و از داخل کیفم جعبه های گردنبندا رو برداشتم و لباسامو تنم کردم و پیش بقیه ی بچها برگشتم

همه ی مردا اومده بودن..جمعیت خیلی شلوغ بود

با بچها یکمی عقب تر وایستادیم تا اقوام نزدیک هدیه هاشونو بدن

اما همینکه وایستادم دستی روی شونم نشست

به عقب برگشتم..با صحنه ی جلوی روم متوقف شدم

_ اریاااا؟

بی حرف جلوی پام زانو زد و جعبه ی حلقه ای رو برام باز کرد و به چشمام زل زد

متحیر بهش نگاه میکردم..

خدایا من بیدارم؟

خواب نمیبینم

صدای سوت و جیغ همه بلند شده بود..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیلیا 🌑🤎
نیلیا 🌑🤎
1 سال قبل

سلامممممممم
رمانت عالی عالی بود ممنونم 🥺😇🤍
فقط لطفاً پارت بعدی رو بزار لطفاً
عا بعد من یک سوالی داشتم اینکه تایم رمان گذاشتن تون چه موقعیه😄❕🤍؟!

ثنا
ثنا
1 سال قبل

واییییی چه قدر زیباااا ذوققق مرگم مرسیییی از سوپرایزتتت

انا
انا
1 سال قبل

پلرت جدید کو؟?

یه دوست
یه دوست
1 سال قبل

پارت گذاری نمیشه؟؟

یه دوست
یه دوست
1 سال قبل

پارت جدید نمیزاری

سپیده
سپیده
1 سال قبل

اخخخخخخخ قلبم😁
چ رمانتیک😂😍

Koosr
Koosr
1 سال قبل

اووووووووخی الاهی بگردم
آریا جونم اوخخخخخخخخخ
حس دلوین رو خریدارمممممم
بگردم چقد منتظر این لحظه بود

sanaz
1 سال قبل

هو هو یه عروسی افتادیم اونم چ عروسییییییی😂😂😂😂💖
فقط باید بگم نویسنده خیلی عزیزی❤😂🦋

بی نام
بی نام
1 سال قبل

چه کلیشه ایییی.
چه مثلا رمانتیک

...
...
1 سال قبل

پخخخخخخخخ خواستگاری کرد الان فقط یه بوس کم داریمممم🤣

Nothing
Nothing
1 سال قبل

وای خدااااا، بالاخره همه بهم رسیدن ،واییییییییییی 😄❤️💃

...
...
1 سال قبل

اوووو از این به بعد جذاب میشود

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x