28 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 28 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 69

  متین از آینه نگاهی به پشت سر انداخت و سرعت ماشین را بیشتر کرد. ارسلان بلافاصله متوجه شد و سریع از آینه بغل مسیر نگاه او را چک کرد. _دارن تعقیبمون میکنن اقا… یاسمین با شنیدن صدای آن ها خواست برگردد و عقب را ببیند که صدای فریاد ارسلان پرده ی گوشش را لرزاند. _بشین سر جات یاسمین. یاسمین

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 138

  _اگه اتفاقی نیوفتاده چرا دنبال من راه افتادی ؟! _به وظیفه ام عمل میکنم خانوم کلافه برگشتم و راهمو ادامه دادم ، قاعدتا قرار نبود چیزی بفهمم و این نفهمیدنه عذابم میداد. وارد آژانس شدم ، و کسی که از لحاظ چهره مورد اعتماد بود رو انتخاب کردم و راه افتادم . با اینکه دلتنگ رادان بودم اما این

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 99

  اعتراف به باخت نکرد و من چرا در این حال و روز هستم؟! کمتر از مرگ حقم نیست و بمیرم… بمیرم… بمیرم! جواب میدهم: -با کمال میل! *** و من میخواهم برگردم! تصمیمِ قطعی ام همین بود و هست و خواهد بود… تا وقتی که برنده ی صددرصدِ این بازی من باشم! و اینبار تمرکزم فقط باید روی همین

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 103

  *سلدا* لم دادم روی کاناپه ی خردلی رنگی که رنگش ست با پرده های حریر بود و بعد لنگهامو روی دسته کاناپه دراز کردم. مچ پاهامو روی هم انداختم و کارتها و شماره هایی که گرفته بودم رو بعد از اینکه به نوبت نگاه انداختم،یکی یکی توهوا پرت کردم و خطاب به یلدا که پشت سرم بود گفتم: -چ

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 211

  ارسلان پایش را بالا آورد و محکم به شکم هومن کوبید و بالای سرش ایستاد _ببین منو سرت رو از ماتحت من بکش بیرون وگرنه میدم بندازنت جایی که جنازتم پیدا نشه هومن با درد سرش را بلند کرد و چشم‌هایش را به ارسلان دوخت _ بی ناموس کسیه که ..‌ که به قول خودت زن مردمو با لباس

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 33

  دقیقا حرف امیرو زد _امکان نداره من عاشق اون کوه غرور بشم اینو مطمئن باش ماهکان:باوشه لباسو برداشت و بهش نگاه کرد ماهکان:وایییییی آرام خیلی خوشگله بلند شو بپوشش میخوام تو تنت ببینم توروخدا _نمیشه پس فردا میبینیم ماهکان:خیلی لوسی _همینه که هست حالام بلند شو برو خونتون. خودمم بلند شدم رفتم بیرون و بعدش رفتم تو آشپزخونه _مامان

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 52

  لبم رو جویدم که سورن با همون صدای همیشه اروم و بمش گفت: -درسته..ممنون که این مدت حواست به همه چی بوده..می دونم که اگه کمک تو نبود، الان اینجا نبودیم..هرکاری بتونم واسه جبرانش میکنم…. سامیار با انگشت شصتش بالای ابروش رو خاروند و اروم گفت: -چاکریم..وظیفه بود… سورن لبخندی بهش زد و این دفعه رو به من گفت:

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 21

  با صدای نزدیک شدن ماشین جفتمون سکوت کردیم. سرعت ماشین کم بود و معلوم بود برای بررسی اطراف اومده‌ن. اشاره‌ای به نوید زدم که از سمت راست ماشین خودش رو بیرون کشید. قبل از این‌که دستور تیراندازی بدم طی چند ثانیه هر چهارتا لاستیک ماشین سوراخ شد! سرم رو به دو طرف تکون دادم و دولا شدم. از داخل

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 50

  گفت برام یه لیوان آب بیارن. به زور یکم خوردم. اونقدر ذهنم مشغول بود که حتی نمی تونستم بلند شم برم خونه. با توضیح بدم که چی دیدم و توی اون فیلما چی بود. حتی نمی دونستم دقیقا دارم به چی فکر می کنم. ذهنم همه جا می چرخید. ترس از آینده، از نشدن، از کمبود وقت. فکر به

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 100

  ـ امشب به هیچ وجه گندم ………… نمی خوام به هیچ وجه از اطاقت خارج بشی …………… در و برای هیچ احدالناسی باز نمی کنی . منم اگر باشم ، خودم کارت دارم ، در اطاقت و باز می کنم می یام داخل . پس لازم نیست تو در و برای کسی باز کنی . ـ باشه . ـ

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 188

  نگاهم چرخید سمت خونه ها و چراغ های روشنشون که نشون می داد هستن کسایی که اگه مجبور به جیغ کشیدن بشم صدام و بشنون و بیان کمک. ولی قبلش آخرین راهمم امتحان کردم و خواستم قبل از نزدیک شدن میران.. از کنارش رد شم که بالاخره واکنش نشون داد و مچ دستم و محکم تو دستش گرفت! عین

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 67

  -داری کجا می ری!؟ باهات حرف دارم.. حرصی شده برگشت سمتم و گفت : من با تو کاری ندارم چرا حرف حالیت نیست!؟ کامل کشیدمش سمت خودم صورتش درست مقابل صورتم قرار گرفت با دندون های ساییده شده گفتم : چون ازت سوال کردم دروغ گفتی الان رسوا شدی.. نیشخندی زد.. -اینکه نخواستم کسی بارداریم رو بفهمه کجاش دروغه!؟

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 140

  نیم ساعت همونطوری توی اتاق نشستم وبه گندی که زده بودم فکرمیکردم.. باید برای آرش توضیح میدادم.. تحمل قهرش رو نداشتم.. نباید میذاشتم باخودش فکرهای اشتباه بکنه ازجام بلندشدم.. موهامو دم اسبی بالای سرم محکم بستم و با چندتا نفس عمیق رفتم بیرون.. دراتاقش بسته بود اما صدای موزیک میومد مطمئن بودم با اون اعصاب چیز مرغیش نتونسته بخوابه

ادامه مطلب ...