رمان ناسپاس پارت 103

5
(1)

 

*سلدا*

لم دادم روی کاناپه ی خردلی رنگی که رنگش ست با پرده های حریر بود و بعد لنگهامو روی دسته کاناپه دراز کردم.
مچ پاهامو روی هم انداختم و کارتها و شماره هایی که گرفته بودم رو بعد از اینکه به نوبت نگاه انداختم،یکی یکی توهوا پرت کردم و خطاب به یلدا که پشت سرم بود گفتم:

-چ چ چ ! نیگاش کن تورو خدا! این یکی زنش همراش بودااا اما بازم به من شماره داد…اه! اسمشو! کسری! کسری بیشتر بهش میاد تا کسرا!

یلدا که عین من لم داده بود رو یه مبل تک نفره و پاهاش رو دراز کرده بود رو میز و توت فرنگی میلونبوند و همزمان تی وی می دید، گفت:

-کس*خلن دیگه! چی فکر کردی! مردا همشون سروته یه کرباسن! از اون بچه بسیجی های ریشوشون گرفته تا اون زلف تافت زده های سوسولشون و حتی اونایی که تیریپ هیکل ورزشگاری ان و یه اخم چاشنی نگاهشونه و مثلا درو دافهارو محل نمیزارن این رل گاد هستن…
گه ان همشون بابا گهههه!

کارتهای بعدی رو انداختم توهوا و با تاسف گفتم:

-پووووف! اینو باش! با پراید درب و داغونش میخواست مخ منو بزنه! ولی حداقلش این بود که کرایه تاکسی بهش ندادم!

خندید و یه توت فرنگی پرت کرد سمتم و گفت:

-خاک تو سرت! از راننده تاکسی ها هم نمیگذری!؟

به کارتهای بعدی نگاهی انداختم و همزمان جواب دادم:

-نه بابااا…من یکی رو میخوام بتیغمش اونکه معلوم بود پول بنزینشم به زور درمیاره…با ا ن پراید قراضه اش!

چشمهام با دیدن کارت بعدی درخشید.
لبخند طمع کارانه ای زدم و گفتم:

-آهااان…این خوبه! شماره شا هم رونده

ار این شوق و ذوقم چند دقیقه هم نگذشته بود که یارویی که این شماره رو بهم داده بود تو ذهنم مجسم شد.
از این تصور صورتم بدجور توی هم رفت و همین باعث شد مایوسامه اون کارت رو هم پرت کنم توی هوا و بیخیالش بشم و بگم:

-نچ! اینم بدرد نمیخوره…یارو یک گنده دماغی بود.حاضر نبود به اون پارک بان بابت کشیک دادن ماشبنش ده هزاری بده!
از مردای خسیس متنفرم…

خیلی یهویی یلدا وسط حرفهام لنگهاشو جمع کرد و گفت:

-وااای! دیدی یادم رفت شماره ی پسره رو بهت بدم!

خیلی یهویی یلدا وسط حرفهام لنگهاشو از روی میز جمع کرد و گفت:

-وااای! دیدی یادم رفت شماره ی پسره رو بهت بدم!

متوجه ی حرفش نشدم واسه همین یکم کج شدم که بتونم یه کوچولو بهش دید داشته باشم و همزمان پرسیدم:

-پسره!؟؟ کدوم پسره ؟

خودش رو جمع و جور کرد و چهار زانو روی مبل نشست.سرش رو نمادین و متفکرانه خاروند و بعد جواب داد:

-چند مدت پیش رفته بودم بیرون بعد یهو یه یارو اومد پیشم.
یه پسر قد بلند هیکلی چشم ابرو مشکی…ناکس بد خوشتیپ بوداااا…اولش فکر کردم شاید مشتریه بعد دیدم نه داره چرت و پرت میگه…آخه هی میگفت بیا بریم یه جا بشینیم صحبت کنیم و فلان و بهمان…
به ظاهرش نمیومد از این بچه سوسالا باشه آخه لامصب بد سگ دار بودن چشمهاش و جذبه اش ام که دیگه الله اکبر….اولش محلش نذاشتم ولی بعدش دیدم خیلی سیریش منم که میدونی…پسر خوشتیپ میبینم، سست میشم واسه همیم رفتیم کافه!

نیشخندی زدم و گفتم:

-تا اینجای ماجرات که خیلی جذاب نبود.بعدشم ربطش به من چیه؟!

دستشو آورد پایین و با مرتب کردن کش کج شده ی سوتینش ، جواب داد:

-ربطش اونجاست که وقتی رفتیم قهوه خونه گفت میخواد تورو ببینه!

تا اینو گفت خودمو جمع و جور کردم و نیم خیز شدم.
پاهامو آوردم پایین و چرخیدم سمتش و پرسیدم:

-منو !؟

سرش رو به نشانه ی مثبت بودن جواب سوالم تکون داد و گفت:

-اهووووم!تورو…

یکم رفتم توفکر.زخمی خورده تر از شفیق سراغ نداشتم.احتمالا هنوزهم دنبال این بود گیرم بیاره و کاری که باهاش کردمو تلافی بکنه واسه همین گفتم:

-اسکل یه وقت بهش آدرس و شماره تلفنمو که ندادی ها؟

اخم کرد و گفت:

-نه بابا مگه گاگولم!

لب گزیدم و آهسته گفتم:

-احتمالا از دارو دسته ی شفیقه!

لبخند زد.ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:

-نوووچ! از برو بچ شفیق نبود!

لبخند زد.ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:

-نوووچ! از برو بچ شفیق نبود!

به حرف یلدا اعتنایی نکردم.در عین زرنگی گاهی زیادی گاگول میشد مثل الان که حس میکردم دسته گل به آب داده واسه همین گفنم:

-چرا خنگول خود ناکسشه…بازم با نقشه آدم فرستاده که بلکم از طریق تو منو پیدا کنن…امیدوارم فقط تعقیبت نکرده باشن!

چشماشو باحرص بازو بسته کرد و گفت؛

-ای باباااا…چه گیری دادی تو به شفیق آخه…میگم شفیق نبود! بعدشم من صدبار ایستگاه عوض کردم تازه شبشم رفته بودم پیش یکی از بچه ها اصلا اینجا نیومدم ولی شفیق نبود میدونی چرا…

بی حوصلا پرسیدم:

-پس کی بود؟ ننه ی بروسلی!؟اسمش؟

فی الفور جواب داد:

-امیرسام!

امیرسام…امیرسام…یادم نمیاد صاحب همچین اسمی رو حتی بشناسم!
در وهله ی اول که اصلا به گوشم آشنا نبود برای همین گفتم:

– اصلا ولش کن هرکی که بود.شاید از مشتری های قدیم باشه در هرصورت بیخیالش!

نی نی چشمهاش درخشید.خودشو یکم کشید جلو و جواب داد:

-نه خره…مشتری نبود چون حتی نمیدونست کارو بار تو چیه آخه وقتی بهش گفتم مشتریشی اصلا نگرفت چی میگم…

کلافه پرسیدم:

-وای پس کی بود..یج کردی تو!

با آب و تاب جواب داد:

– وقتی به روش آوردم که شاید از آدمای شفیق باشه به نظرم شبیه کسی میومد که حتی یه بار هم اون اسم رو نشنیده…واسه همین نام و نشونشو ازش پرسیدم اونم بهم گفت اسمش امیرسام…گفت دوست دوران بچگی توئہ …یه چیز دیگه هم گفت…آهان
گفت پسر امیرارسلان مرصاده و تو وقتی بچه بودی با مادرت تو خونه ی اونا زندگی میکردی!

اسم امیرسام که اومد خشکم زد و رفتم تو عالم و بحر فکر.
پرت شدم تو دورانی کودکیم که خاطرات کمرنگی ازش تو ذهنم باقی مونده بود.
به دورانی که خیلی واضح نبود برام.
اما امیرسام رو میشناختم.یه پسر تخس و اخمو که با من مهربون بود.
پسر مردی که هنوز نگاه های نافذ و مقتدرش تو ذهنم تداعی میشدن.
مردی که همیشه دلم میخواست پدر منم باشه!
امیرسام…امیرسام….
فکر کنم اون متعلق به بخش قشنگی از زندگیم بود.
به زمانی که مادر داشتم.
به زمانی که توی یه خونه باغ خوشگل تو ارتفاع و دور از هیاهوی شهر زندگی میکردیم…
اما آخه چطور ممکنه خودش باشه!؟
نه این امکان نداشت.یلدا حتما اشتباه میکرد.
اون پسر اصلا نباید تو خاک این سرزمین باشه.
اگر هم باشه محاله من تو ذهنش مونده باشم چه برسه به اینکه بخواد بیاد سراغم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
parnia
parnia
1 سال قبل

حوصله سر بر بود 😑
همش حرف های سلدا و یلدا بود اتفاقی نیفتاد اصلا

nara
nara
1 سال قبل

ای ایشالا امیرسام بفهمه سلدا چیکارس تااا بادش خالی شششههههه. بعد بره سمت ساتو ساتو هم محل سگ بهش نده حالش جا بیاد و ب گوه خوردن بیوفته
اما امیدوارم عاشق ساتو نشه ب جاش ساتو عاشق نویان شه😒

...
...
پاسخ به  nara
1 سال قبل

وای آره اون لحظه که شغلشو میفهمه نوشتن نمیشه فقط باید تصویری ببینمش🤣🤣

nara
nara
پاسخ به  ...
1 سال قبل

سکته باید کنه اما اگه سکته هم کنه من راضی نمیشم

Maaayaaa
Maaayaaa
پاسخ به  nara
1 سال قبل

حالا اگر ندیدی وقتی رفت سمت ساتو ساتو هم بیاد سمتش آخه ساتو زود جلو امیر سام وا میده😂😂

nara
nara
پاسخ به  Maaayaaa
1 سال قبل

یعنی تف ت صورتششش بخاطر همینه دیگه امیرسام انقدر تحقیرش میکنه فکر میکنهبی ارزشع

Maaayaaa
Maaayaaa
پاسخ به  nara
1 سال قبل

حالا خدا کنه تا اون موقع عاشق نویان بشه

qwertyuiop
qwertyuiop
1 سال قبل

حالا از یلدا اصرار از سلدا انکار 😐😐

Helia
Helia
1 سال قبل

الهی جگرم‌برات کت کت

Mobin
Mobin
1 سال قبل

خاک تو خلتتتت امیرسام ۲۰ساله عاشقته بعد میگه امکان نداره منو یادش باشه😐😐😐
ینیییی دلم میخواد قیافه ی امیرسامو وقتی میفهمه سلدا تن فروشه ببینم آیی که حال میده😂

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x