رمان گریز از تو پارت 73
_کشتیش متین؟ متین با خنده لاشه ی سوسک را میان دستمال کاغذی مچاله کرد. _اره دیوونه… بیا. این بدبخت مردنی ترس داشت اخه؟ یاسمین با احتیاط داخل اتاق رفت و با دیدن دستمال کاغذی در دست متین نفس عمیقی کشید. _وای خداروشکر… متین با تاسف سرش را تکان داد: خاک تو سرت. _همین سوسک آشغال دیشب نزدیک بود کار