روز: مهر ۴, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۷۶

  چشمهای یاسمین میان بُهت و حیرت مانده بود به جمعیت توی باغ و نگاه هایی که یک دم از رویش کنار نمیرفت. انگار هر کس سعی داشت با کنکاو تن و بدنش به هویت مجهولش پی ببرد… هویتی که شاید اگر برملا میشد دیگر رنگ آسایش را نمی‌دید. محافظ ها دور تا دور باغ ایستاده و با دقت مراقب

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۰۶

  همین را میخواهم! و کسی جز خودِ آبتین نمیتواند من را از این سردرگمی وحشتناک دربیاورد. اول بفهمم چه خبر است، بعد با خیال راحت سرم را میگذارم و میمیرم! -کِی؟! دقیقه ای دیگر جواب پیامم میرسد: -فردا خوبه؟ بی تعلل جواب میدهم: -خوبه! -باشه پس، فردا ساعت چهار… و من تا فردا چطور قرار است دوام بیاورم، فقط

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۱۱۰

  قدم زنان و دوشادوش هم تو خیابون به راه افتادیم. از موتورم خیلی دور شده بودم اما اهمیت نداشت قدم زدن با اون به دور شدن از اشیا و حتی آدمها می ارزید. کنجکاو بودم در موردش بدونم.بیشتر از اون چرندیات و اون خرعبلاتی که فوزیه یا حتی ساتین تحویلم داده بودن برای همین رو کردم سمتش و پرسیدم:

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۲۱۸

  دلارای جوابش را نداد خیره به اطراف نفس عمیقی کشید و سعی کرد خونسردی اش را حفظ کند ارسلان ماشین را پارک کرد و سرش را سمت دلارای برگرداند _ پیاده شو دخترحاجی … بازی شروع شد! دلارای در را باز کرد _ بازی خیلی وقته شروع شده ، بریم تمومش کنیم پسرحاجی ابتدای کوچه ایستاد ، دستش را

ادامه مطلب ...

رمان مجبوری نفس بکشی پارت دوازدهم

ویانا بیرون رفت و دوباره رفتم تو فکر فکر آراد مغزم و پر کرده بود دلم براش میسوخت لابد دختری که قبلا عاشقش بوده من بودم اما منکه نمتونستم دوسش داشته باشم، من در نگاه اول وقتی یک پسر ببینم شاید طوری رفتار کنم که انگار دوسش دارم اما واقعا اینطور نیست، نمیتونم یک رابطه داشته باشم میترسم    

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۳۹

  مامان:براتون غذا درست کردم اوردم که امروز روز اولتون رو صرف غذا درست کردن نکنید این مادر ما هم که چه خیالاتی واسه ما داره _چی هست حالا؟ مامان:قورمه سبزی _وای آخجون مامان من عاشقتم مادر:اوه اوه چه قربون صدقه مامانش میره مامان:فقط به خواطر قورمه سبزیه و گرنه این دختره که اصلا منو نمیشناسه مامان و مادر یکمی

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت ۸

  اول خونه ی عمو رفتیم تا  نورهان رو از زن عمو بگیریم. نورهانی که این روزها کمتر منو می دید و فکر کنم کم کم داشت به این باور می رسید عمو و زن عمو مامان و باباش هستن نه من و نیما و بعد هم رفتیم خونه ی خودمون! خوشبختانه بر خلاف خیلی از اوقات مجبور نبودم تا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۵۹

  کمی که گذشت، از حالت خوابیده دراومدم و اشک هام رو پاک کردم..با گریه و زاری نمی تونستم به ارامش برسم..باید یه کاری می کردم… گوشیم رو از روی پاتختی برداشتم و با دیدن پیامکی که برام اومده بود، دلم هری ریخت… ادرسی که فرستاده بود رو چک کردم و لبم رو به دندون گرفتم.. هیچ شکی به کاری

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۲۷

  لب‌هاش رو به‌هم فشار داد. – نمی‌خوام به شبنم نزدیک بشه. دود سیگار رو توی صورتش خالی کردم. – چرا اون؟ چرا دختر استاد؟ یادمه اوایل می‌گفتی واسه‌ت دست‌گرمیه! نگاهش رو ازم گرفت. – دست‌گرمی چیه؟ مگه وقتی پای شر و ورای احساسی می‌آد وسط می‌شه سرسری ازش گذشت؟ تو تونستی کسی رو دست‌گرمی کنی که من بکنم؟ اخمی

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۵۶

  دلم نمی خواست با دست خالی از اتاقش بیرون برم. ولی دستمم جایی بند نبود. چیزی پیدا نکردم تازه حال مساعدی هم نداشتم تو همین فکرا کلافه وسط اتاق وایساده بودم که درو باز شد قلبم هری ریخت برگشتم دیدم موسویه نفسی از سر آسودگی کشیدم. گفت : داره میاد. تموم نشد؟! مثل کسی که کشتی هاش غرق شده

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۱۹۵

  دستام که بی حرکت کنار بدنم افتاد و تو همون حالی که یه طرف صورتم چسبیده بود به قفسه سینه اش.. سعی داشتم با نفس های عمیق خودم و آروم کنم که گفت: – اینا رو می گم که بدونی.. که دیگه خودت و انقدر خسته نکنی.. این حرفا.. نه قراره من و عصبانی کنه.. نه تو رو آروم..

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۷۲

  _نگران خودش هستم داره خودش رو نابود می کنه عمه داره خودش رو نابود می کنه وقتی یکی دوسش نداره چرا اون خودش رو دوست داشته باشه!؟ چراااا!؟ اون رفته پی زندگیش منم می خوام کمک این دختر کنم نمیشه نمی خواد چرا!! من دوسش دارم نفسی بیرون دادم ارش چیزی از گندم نمی دوست اونم دوسش داشت ولی

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت ۱۴۶

  بی اراده دستمو کشیدم و همزمان شونه ای بالا انداختم وگفتم: _حوصله ام سررفته.. خوابم گرفته! _میخوای برسونمت خونه عشقم؟ خبری شد بهت زنگ میزنم! _نه بابا.. نمیتونم حتی از این محوطه دور بشم چه برسه به اینکه برم خونه! تا آمنه جونو نبینم تکون نمیخورم! _هنوز که خبری نشده عزیزم.. اینجوری فقط خسته میشی به نظرم همه باهم

ادامه مطلب ...