رمان گریز از تو پارت 77
اسلحه اش را از کمر شلوارش بیرون کشید و دست دیگرش را محکم دور تن یاسمین جمع کرد و باز هم نامش را صدا زد تا او لب باز کند… _یه چیزی بگو بفهمم خوبی دختر! یاسمین مشتش را به سینه ی او فشرد و گردن عقب کشید و نگاه ارسلان توی صورتش به دو دو زدن افتاد. چشمهایش