رمان گریز از تو پارت 82
یاسمین آرام در را باز کرد اما قبل از اینکه پایش را بیرون ساختمان بگذارد کسی محکم عقب هلش داد و به داخل پرت شد. با ترس و تعجب سر بلند کرد و با دیدن چهره ی عصبی متین، صدایش بالا رفت… _مگه مرض داری روانی؟ _این وقت شب اینجا چیکار میکنی یاسمین؟ یاسمین قفسه ی سینه اش را