4 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 4 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 103

  ماهرخ با عجله وارد آشپزخانه شد و دیدن چهره ی ارسلان و حال و روزش کافی بود تا از ماجرا با خبر شود. نگاهش که به یاسمین و خنده هایش افتاد عصبی شد… _اقا اینقدر حالش بده بعد تو وایستادی میخندی یاسمین؟ یاسمین دست روی دهانش گذاشت و ارسلان با حرص گفت: کار خودشه ماهرخ. بعد هم از دستش

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 144

برای اینکه بتونم کمی به خودم بیام زیر دوش مونده بودم و لباسام خیس به تنم چسبیده بود ، با همون لباس خیس روی پارکت های پذیرایی و کنج خونه دراز کشیدم و جنین وا تو خودم جمع شدم ، نگران بودم … نگران رادان … جواب تلفنشو نمیداد و من جز نگرانی کاری نمیتونستم با چیزی که دیده بودم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 133

  اما آبتین، انگار ناراضی است. نارضایتی صدایش را بین صداهای دیگر تشخیص میدهم وقتی میگوید: -امیدوارم این مسخره بازیاتون همین امشب تموم بشه! و صدای اتابک با تمسخر و کینه همراه است: -آره خب… مسخره بازی! اما تموم میشه… نگران نباش… دستهای یخ زده ام را توی هم میچلانم و دور خود میچرخم. آبتین میگوید: -قول دادی اگه باختی

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 124

  چطوری میخواست کمکم کنه وقتی دیگه هیچ راهی نمونده بود. نه راه پس و نه راه پیش! این قراری بود که من با نویان گذاشتم و دیگه نمیشد زیرش زد. زل زدم به چشمهاش. اولین مردی بود که همه جوره دوستش داشتم. از ته قلبم. از همون بچگی… همیشه حس خوبی بهش داشتم. همیشه و هر لحظه اما حالا

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 23

  + فرهاد بریم دیگه دیر شد خیلی نشستیم فکر کردیم نه؟!   فرهاد: نه دیگه بزار تازه جووونه زده زیر پام تا سبز نشه نمیتونم بیام   + کو ببینمش؟!   فرهاد: پاشو ببینم بچه پرو   +میگم این میلو عجب چیزیه خوبه گرفتمش   فرهاد: مال خودمه تو گرفتیتش؟!مطمئنی تو گرفتی؟   + حالا تو گرفتی دستتم درد

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 18

  چه پارادوکس مضخرفی، من از دور کیک به دست و ناباور شایدم دلشکسته خیره بودم به صحنه رو به روم ولی آدمایی که دورم جمع بودن با شادی دست میزدن!… روبه روم مردی بود که کنار ژیلا نشسته بود… مردی که بهم دروغ گفته بود و تمام احساسات من رو به بازی گرفته بود… هر کار کردم‌ نتونسم جلو

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 22

  +خوب باید نگاه سه تا رو به هدف بزنی میتونی؟!   فرهاد: اصن تو خودت چرا نمیزنی؟!   + وقتی یه لیدی باهاته یه مرد جنتلمن باید بقیه کارا انجام بده موسیو   فرهاد: اوه مای گاد بیا برو بچه داری بازی میدی   دیگه فرهاد تفنگ به دست شد و منم مثل این تماشا چیا تشویقش میکردم  

ادامه مطلب ...

رمان صدای سکوت پارت سوم

باز هم با کمک اون از ماشین پیاده شدم و کیفم رو دادم بهش تا کلید رو پیدا کنه. وارد خونه شدیم، حس بدی داشتم انگار بی حس بودم و ضعف میرفتم فکر کنم بخاطر کشش هایی بود که داشتم. پویا هم که غریبه نبود پس نیازی به پذیرایی نیست رفتیم و نشستیم روی مبل -پویا؟ نگام کرد این به

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 72

  خودمم فکرم مشغول شد. چه جوری حرفام رو ثابت می کردم بهشون؟ به فکر این افتادم که برم سراغ سروش. ولی ریسک بود.می ترسیدم. اما احتمال داشت که حرف بزنه؟ اگه حرف می زد خیلی خوب می شد. می تونستم ازش مدرک بگیرم. موسوی داشت حرف می زد ولی نمی فهمیدم چی میگه. دلو زدم به دریا و گفتم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 116

  گندم لبخند جمع و جوری زد و شانه هایش را بالا فرستاد و سری تکان داد : ـ خیلی نه ………… یعنی می فهمم که طرف مقابلم چی میگه اما نمی تونم جوابش و بدم . ـ از کجا یاد گرفتی ؟ تو که پول کلاس رفتن و این چیزا نداشتی ………….. تو اون گاراژ کاووس هم که خبری

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 212

  خواستم بلافاصله زبون به اعتراض باز کنم ولی.. از نگاهش مشخص بود که همین و می خواد.. داشت تا جایی که می تونست می تازوند تا صدای من و دربیاره. منم یه پررویی قاطی لحنم کردم و گفتم: – باشه.. اصلاً تو بگو صد بار.. ولی بالاخره لذت یه رابطه با بدن تمیز بیشتره دیگه! با صدای بلند خندید

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون پارت۴۶

    «کاترین»     با پریدن گرگ به سمتم ، خودکار چشمام بسته شد….   اما این کارم زیاد طول نکشید که صدای برخورد چیزی به هم باعث شد تا فوری چشمامو باز کنم …. گرگ سفید رنگی مشغول زدن گرگ خاکستری بود که قصد کشتن منو داشت ،   از طرفی هم صدای ناله و ضجه های بلندی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 17

  سکوت کردم که خودش ادامه داد _آوا میدونم دوست داری همه چی رو راجع به من بدونی!… بهت قول میدم دو سه روز دیگه همه چی رو از زندگیم بهت بگم‌! این حرفش علناً این معنی رو داشت که چیزی الان ازم نپرس… همین‌جوری خیره بودم بهش که ادامه داد _داری چکم میکنی زَدگی نداشته باشم؟ خنده ای کردم

ادامه مطلب ...