28 آذر 1401 - رمان دونی

روز: 28 آذر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ناسپاس پارت 142

    جوابم رو که شنید یکم سرعت موتور رو کم کرد اونقدر که حالا دیگه نیازی نبود واسه اینکه صداش به صدام برسه بلند بلند حرف بزنه. چند لحظه بعد حتی موتور رو هم نگه داشت و بعد دوتا پاهاش رو گذاشت رو زمین و سرش رو یه کوچولو چرخوند سمت منو و با گرفتن دستهام اونارو دور بدن

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 82

      سریع به اطراف نگاه کردم، نگاه چند نفری روی ما بود. آهی کشیدم و سعی کردم دستم رو عقب بکشم. _بس کن امیر علی دارن نگاهمون میکنن. با اخم غلیظی محکم تر از قبل به کارش ادامه داد. میدونستم عصبی شده. قصد استاد هم همین بود. خوب بلد بود روی نقطه ضعف بقیه دست بذاره و مسلما

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 81

      با خنده خودش رو عقب کشید. _شوخی کردم بابا نزن رژم پاک میشه. چشم غره ای به لب های صورتیش رفتم. _تازه عروس منم اینو ببین چه آرایشی میکنه. پشت چشمی واسهم نازک کرد. _خنگی دیگه این جوری هپلی پیشش میگردی دو روز دیگه سرت هوو بیاره چی؟ خمیازه ای کشیدم و به سمت سرویس به راه

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 95

    _ اگه بغلت نمی کردم رو دلم می موند.   سعی کردم خودم رو نبازم. چهره ای حق به جانب به خودم گرفتم.   و گفتم : تو خجالت نمی کشی؟ چرا از رو نمی ری؟   _ خب. شاید چون خیلی پروام _ شایدم چون خیلی زبون نفهمی.   میگم برو. هی پیشم نباش.   مگه لب

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 139

        یزدان به انگشتان کوچک و سفید نمایان در کفش او نگاه کرد ………… مطمئناً لاک صورتی روی ناخن های پای او جلوه بسیاری داشت و پاهای او را زیادی وسوسه برانگیز و زیبا نشان می داد .       ـ حالا نمیشه این لاک و فاکتور بگیری ؟       ـ نه من لاکم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 235

        هنوز قصد همراهی کردنش و.. به هیچ عنوان نداشتم.. ولی فقط برای اینکه مطمئن بشم جدی جدی اومده از رو تخت رفتم پایین و خودم و به پنجره اتاقم رسوندم. پرده رو که زدم کنار و ماشینش و درست رو به روی خونه امون دیدم.. فهمیدم بلوف نزده و واقعاً اینجاست که همون موقع یه بار

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 83

    جوابی نداد و دستای جلورو که تو دهنش کرده بود و از دهنش دراورد و رو بهش با شوخی برای این که از این جو سنگین در بیایم گفت: _مامان این چه کاریه میکنی آخه… بیا بریم‌ پایین همون‌ آقا خوشتیپ‌ که تو رستوران ازش خوشت اومده بود اومده… بیا بریم ببینیم می‌تونیم مخش و بزنیم   نگاهش

ادامه مطلب ...