30 آذر 1401 - رمان دونی

روز: 30 آذر 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 153

      چند ثانیه ای سکوت میکند و سپس با خنده میگوید: -امیدوارم اینطور نباشه عمو جان!   تعارف است دیگر… دست خودش نیست، مهربان است! عجیب غریب مهربان است!!   -امیدوار نباشید عمو جان… ممنون! ببخشید بی خبر و بی خداحافظی اومدم، اما تصمیمم رو گرفتم و دیگه ریسک نمیکنم به اون خونه برگردم و با اون آقای

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 132

      شایان محکم به پیشانی اش کوبید: گروه خونیش o منفیه… هیچکدوم از ما…   یاسمین را برق گرفت: خب منم o منفیم.   چشم های شایان برق زد و دخترک با گریه جلو رفت:   _من میتونم بهش خون بدم؟ میشه؟   شایان دست پشت کمرش گذاشت: با خانم پرستار برو راهنماییت میکنه. فقط سریع کارها و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 144

  فقط بهم خیره موند. فکر کنم خودش هم جا خورد که چرا از یه طرف دست رد به سینه اش میزنم و از طرف دیگه دعوتش میکنم تا امشب رو توی یه اتاق و پیش هم بخوابیم. اما… من از خواسته ی خودم پشیمون نبودم. اینو ازش خواستم چون میدونستم امشب آخرین شب باهم بودنمونه. درسته از داشتنش محروم

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 86

  نوید نیشخندی بهم زد و کنار شبنم نشست. _چه عجب وسط مستی و خماری یادتون افتاد ما دیروز داشتیم با مرگ دست و پنجه نرم میکردیم. ندا زیر لب غر زد: خود خدا هم نمیتونه شما سه تا سگ جون رو بکشه. آروم خندیدم که شقیقههام تیر کشید. _مرید تونست وارد خونهی استاد بشه؟   امیر علی سری تکون

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 96

    چیزی به مامانم نگفتم. بهش پیام دادم :   گفتم می خوام دور بزنم. مامانم گفت منم میام.. کنسله.   سریع جواب داد. _ اینم شانس منه. عیب نداره. بازم شاید تنها بشی.   هوفی کشیدم. این پسره ول کن نبود. مامانم گفت :   با کی حرف می زنی که کلافه کرده.   _ هان؟ هیچ کس.

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 85

      سرهنگ سر همهی اونایی که استاد همراهم فرستاده بود تا برای من کمین کنن رو زیر آب کرد. وقتی برگشتم مجبور شدم بگم با سرهنگ افخمی درگیر شدیم و توی درگیری کشته شدن. همه فکر میکردن من با دستهای خودم نیروهای سرهنگ افخمی رو کشتم ولی همهش ظاهر سازی بود!   ندا با چشمهایی که پر از

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 140

        یزدان ابرو درهم کشید و بازوی گندم را گرفت و آرام فشرد و حواس او را از عکس افتاده اش درون ویترین پرت کرد و متوجه خودش نمود .       ـ این چه چرت و پرت هایی هست که برای خودت سرهم بندی می کنی ؟؟؟       گندم نگاهش نمود :  

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 3

    در فکر فرو رفت، مینو چطور با آن سرعت رفت در حمام قایم شد….     -زهره خانم مگه چی شده؟! بچه بودن دعوا کردن دیگه! اتفاقی نیوفتاده که….   چادرش را میان دندان هایش می گیرد و با چشمان گرد شده سر خونین پسرش را اشاره می‌کند:   -تو به این میگی بازی؟ درسته میگن بازی اشکنک

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 236

        بازم دستم و خونده بود و می دونست اینجا وایستادم و دارم نگاهش می کنم.. کت شلوار شیکی تنش بود و موها و ریشاش یه کم کوتاه تر شده بود و مرتب تر و موجه تر از همیشه به نظر می رسید.. انقدری که شک نداشتم هر دختری الآن از این کوچه رد شه.. با یه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 85

    لحنش هنوز عصبی بود اما کسایی که نگاهشون به ما بود حتما فکر میکردن الان جاوید داره حرفای عاشقونه قشنگ بهم میزنه اونم‌ تو این مدلی که ما ایستاده بودیم ولی فشار دستاش به دستام و لحنش که عصبی میزد و فقط‌ من میدیدم و حس میکردم! لبام و تر کردم‌ و نتونستم‌ سکوت کنم‌، با این که

ادامه مطلب ...