روز: دی ۲۵, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۱۱۰

    من و سامیار از تعجب سکوت کرده بودیم و عسل تند تند و بدون وقفه حرف میزد: -دلم میخواد زودتر اینارو تنش ببینم..کوچیکترین سایز گرفتم که یکم جون گرفت اندازش بشه..مامانم میگه چهار پنج ماهه که بشه دیگه اندازشه..سوگل اگه جوراباشو ببینی اندازه یه انگشت منه..وای کفشاش..اخ اخ پیراهنش از همه بامزه تره..خیلی دوسشون دارم…..   انگار بالاخره

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت ۱

    (دیارا)   پشت اپن می‌ایستم و همونطور که دستم رو زیر چونه‌م زدم، به مراسم مضحک راه انداخته شده نگاه می‌کنم.   دایی می‌گه:   – ما که غریبه نیستیم…   مامان تعارف می‌کنه:   – بفرمایید داخل خان داداش. خونه‌ی خودتونه…   چشمم به قیافه‌ی تخس امیر می‌افته. کاملاً مشخصه به زور کت و شلوار تنش کرده

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۱

    زیر شکمم تیری می کشد، از درد ناله ای سر می دهم!   – جان دلم حورا! ببخشید عزیزم امشب یکم خشن شدم.   با نفس نفس به صورت خیس از عرقش خیره می شوم…   – چیزی نیست عزیزم، با این حجم از خشونت این درد عادیه…   نیش خندی میزند که چانه و گونه ی چپش

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۵۹

      بهادر خیلی جدی…بدون اینکه خنده اش بگیرد، با احترام جواب بابا را میدهد!   -کم سعادتی بنده بود حاج عمو… افتخار آشنایی با شما نصیب ما نشده بود…میدونستیم حاج بابا منصور با همچین خانواده ای رفافت داره، زودتر از اینا با کلّه خدمت میرسیدیم!   دهانم از حیرت یک متر باز است و اینبار سوره هم خنده

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۱۳۹

      _اینجوری به من زل بزنی خوابت می‌بره؟   ارسلان با مکث پلکی زد و دوباره اخم کرد. درد نسبتا کمی توی ناحیه کتف و کمر آزارش میداد. بدون مسکن و مخدر نمی‌توانست بخوابد.   _از اینجا بودنت عصبی میشم. از اینکه انقدر سرکش شدی و از وضعیتم سو استفاده میکنی.   یاسمین سرش را خم کرد و

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت ۱۶

    پسر قد بلند و خوش بر و رویی بود اما اصلا در حد یاسر جذابیتی برای من نداشت. یکم موس موس کرد و در نهایت جواب داد: – راستش یه عرضی داشتم خدمتتون.   هرچقدر فکر میکردم یادم نمی اومد دقیقا ممکنه راحب جی بخواد باهام حرف بزنم. – بفرمایید! میشنوم …   دستش به موهاش کشید و

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۱۰۱

  _شب میاد و بدون توجه به بقیه میرم تو اتاق که عسل و رها هم پشت سرم میان و در رو میبندن که کیانا:من که گفتم ازدواجت اجباریه. هه انگار نتونستی قانعش کنی و بیاریش اینجا نه؟ _تو رو سننه و عصبی برگشتم سمت عسل _کس قطع بود باهاش هم اتاق شدی کیانا:خودم اومد که بمونم پیشت تا بتونم

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت ۱۱

    حاجی تسبیحش را در دست می‌چرخاند که با تمام شدن حرف‌های پسرش ابرو در هم کشید و گفت: -یبارکی بگو ازدواج سفید می‌کنن دیگه!   متعجب نگاه می‌کرد که امیر بلند زد زیر خنده. -عمو رو نکردی کَلَک از این چیزام بلدی، ولی خدایی عمو آدم دوست دختر و پسر بمونه خیلی بهتر از ازدواجه. چیه بخدا این

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۱۰۹

  ×××   جاوید   نگاهم فقط دور سالن می‌چرخید و می‌چرخید ولی نبود یا بهتر بود بگم نبودن و من فقط نگاهم و به دور سالن اطرافم می‌دادم تا شاید بالاخره دوباره ببینمشون با حس ضربه ای تو پهلوم توسط ژیلا به خودم اومدم و صدای عاقد و انگار تازه شنیدم _آقا داماد شمام زیر لفظی می‌خواید؟!   همه

ادامه مطلب ...